وارد یک جنگل شدی و بازی شروع شده !
ولی این بازی مثل بازی هایی که تا به حال تجربه کردی نیست !
اینجا جنگل است ! با قوانین خاص خودش ... حالا باید انتخاب کنی که موجودیتت چی باشه !
جنگل قوانین قشنگی داره ... برخلاف اونچه که همه فکر می کنن این درندگی نیست که شرط دوام آوردن توی جنگله
اینجا هم تفاوت تو با بقیست که باعث میشه زندگی و سرنوشتت به دست خودت باشه یا زیر دندونای بقیه
خوب میریم سراغ گرگ ! خیلی زیباست ! خیلی قویه ... خیلی جذابه ولی چندتا ضعف بزرگ داره
گرگا همیشه تو چشمن ! وقتی قصد می کنن پارت کنن متوجه میشی ! قدرتشون به جنگیدنشونه
گرگ که باشی درگیر میشی ! یه روز گاز می گیری و پاره می کنی ... یه روز پاره میشی
شب که می خوابی یه چشمت بازه چون میدونی دشمن زیاد داری ... دلت که می گیره زوزه می کشی و همه متوجه میشن
تو دندونای تیزی داری ولی دندونای گربه ها از تو تیزتره ! باید مراقب باشی که شکار ببر و شیر و پلنگ نشی
اونها هم همین طورن ! هرکدومشون مراقبه که شکار اون یکی نشه ! این یعنی یه قدرت برابر که دیگه تعیین کننده نیست
نمیتونی ماهیتت رو عوض کنی ... همیشه گرگی - چه بسا خودتم شکار بشی ...
در مورد گوسفند و بز و بره و ... بحث نمی کنم . بحثم روی موجوداتیه که ما رو یاد قوانین جنگل میندازن ! به نوعی مجریان قانون جنگل
پس گرگ همیشه برنده نیست - چون اجتماعیه ... چون سلاحش توی دهنشه ... چون فکر می کنه گرگه پس نباید پنهان شه ... چون همیشه فکر شکاره
ولی یکی از قوانین طلایی جنگ هست که میگه اگر می خواهی خوب بجنگی اول یاد بگیر بهتر از بقیه مخفی بشی
دفاع یکی از قوانین طلاییه جنگه ! و مخفی شدن از بهترین انواع دفاع
ولی مار ... زندگی یه مار ستودنیه ...
وقتی کف جنگل راه بری همیشه باید حواست به این باشه که خیلیا دارن اونجا راه میرن - نمیدونی نفر بعدی که باهاش مواجه میشی طعمه ی توست یا تو طعمشی ! نمیدونی بعدی رو که می بینی باید بدویی دنبالش یا بدویی و فرار کنی
ولی وقتی این قابلیت رو داشته باشی که بری زیر زمین - بری روی درختا ! دست و پا نداشته باشی و حتی برای راه رفتنت هم بیشتر از بقیه فکر کنی و به این نتیجه برسی که اونجایی که زیرش سفته مال همه است و جای قدم برداشتن نیست
میتونی توی جنگل علاوه بر زنده موندن زندگی کنی ... همه رو میبینی ولی هیچکس تو رو نمیبینه ! به همه نزدیک میشی بدون اینکه متوجه بشن ! حمله می کنی در شرایطی که انتظارش رو ندارن ... پاره نمیشی چون اصلا دیده نمیشی
اگر از کسی خوشت بیاد تصمیم می گیری که بمونه یا نه ! و اگر از کسی متنفر باشی بدون هیچ مزاحمتی بهش نزدیک میشی و زهرت رو میریزی به عمق زندگیش ! بعد هم بدون اینکه بدونه از کجا خورده شروع می کنه به باختن ! و تو با غرور باختش رو تماشا می کنی
هیچکس نمیدونه چه حسی داری ! شادی و غمت رو فقط خودت میدونی و هرگز زوزه نمی کشی
همه ازت می ترسن ولی هیچکس حتی نمیدونه دقیقا باید از چی بترسه ! وقتی حواسشون به جلوشونه تو پشتشونی ! وقتی حواسشون به پشتشونه تو روی سرشون ظاهر میشی ... اونا نیاز دارن درگیر بشن و بجنگن ولی تو فقط به یک حرکت احتیاج داری
مثل هیچکدومشون نیستی ... اونا همه دندون دارن ولی تو هدفت رو توی ذهنت شکار می کنی !
هیچکس حریف تو نیست ... بهتر از همه میبینی ... حس می کنی ... دیده نمیشی و حس هم نمیشی
مار باش ... تنها بودن همینش خوبه ! حداقل میدونی اونجایی که هستی فقط یه نفر هست اونم خودتی
کسی به خودش نمیبازه ... کسی با خودش درگیر نمیشه !
مار هرموقع بخواد میزنه ! هرموقع بخواد درگیر میشه !
و هر زمان بخواد ناپدید میشه
و اگر درگیر بشه پاره نمی کنه ! فقط به کشتن فکر می کنه
مار سلطان جنگله
این نوشته به صورت کاملا فی البداهه در هنگاه صحبت با یکی از دوستان به ذهنم رسید
و همون موقع اینجا یادداشتش کردم
و در حقیقت گفتگوی من و دوستم بود
و از نظر بار ادبی یا منطقی جایگاه خاصی ندارد
یک نظر شخصی بود