خیلی بچه که بودم یه همبازی دختر داشتیم که خیلی همو دوست داشتیم ...
یه دفعه همینطور که داشتیم بازی می کردیم و مثلن من قطار شده بودم و اون هواپیما بود و داشت سوت می کشید و رد می شد (بوقم میزد گاهی ... منم براش بوق میزدم ! خیلی پیشرفته خلاصه ) بهش گفتم تو چند تا پسرو دوست داری ؟ گفت دو تا !
اولش از خودم پرسیدم دو تا؟ بعد از اون پرسیدم دوتا ؟ همینجوری که رفت دور زد و برگشت گفت آره - تو با جواد ! گفتم عه جواد کیه ! فرود اومد و گفت جواد فامیلمونه !
خلاصه منم رسیده بودم ایستگاه و همینجوری که مسافرا رو پیاده می کردم گفتم کدوممونو بیشتر دوست داری ؟
گفت جوادو... ولی تو رو هم خیلی دوست دارم ! بعد پرید ماچم کرد !
من که راه افتادم و رفتم نمیدونم مسافرا همشون پیاده شده بودن یا نه !
اصلن یه لحظه یادم رفت من قطار بودم یا هواپیما ! پرواز کردم با قطار که فقط سریع دور شم ! دستمم رو بوق مونده بود ! بییییییب....
بعدن که یه مقدار بزرگتر شدم تازه فهمیدم سیستم بازی زیادم با این خاطره فرقی نداره !
شاید برای همینه که دیگه با کسی همبازی نشدم
برا شما این داستان آشنا نیست ؟
اگرم بازیتون گرفت در حد موتوری دوچرخه ای چیزی باشید
که اگه یهو بدون برنامه راه افتادید که برید مشکلی پیش نیاد !
#دری_وری_های_فی_البداهه