فلامینگو :: به نام تفاوت

به نام تفاوت

به نام تفاوت

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از آیدی Unsane در تلگرم استفاده کنید.

یعنی

https://telegram.me/Unsane

لینک کانال تلگرم :

https://telegram.me/Phree

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

به عنوان یک پسر گاهی چیزایی میبینم و برام پیش میاد که جالبن


مثلن امروز که داشتم بر می گشتم - توی مترو یه خانمی رو دیدم - که خوب از نظر اندامی و هیکلی خیلی خوب بود - استایل ورزشی - اما از نظر سر و وضع و  داستان  موضوع فرق می کرد به کل - طوری که به اصل ماجرا یعنی اون هیکل تراشیده و نوع تراشش هم مشکوک شدم


خیلی خوب آمار بازی رو یاد گرفته بود این بانو - با یک چهره ی اخمو - به این معنی که من خیلی جدی و خطرناک هستم و در صورت بروز مشکل بدجوری برخورد خواهم نمود


و حرکاتی که چیزی تقریبن یا به عبارتی دقیقن برعکس فیدبک این حالت چهره رو از بیننده انتظار داشت


یعنی لطفن برخورد وید می


اصلن همین که یک همچین بانوی فرهیخته ای توی واگن آقایون چیکار می کنه خودش سوالی بود که نتونستم بهش پاسخ بدم و رفتم سوال بعد


گذشت و رسیدم به ایستگاه مورد نظر و رفتم که سوار ماشین بشم و اتفاقن این خانم در راه هم داشت وضعیت آماری رو بررسی می کرد در مورد من ! 


حالا نمیدونم شاید چون منم مثل خودش خوشتیپ میدید - دوست داشت تبادل آمار و اطلاعات انجام بگیره


به هر صورت جدا شدیم و رفتم که چیزی بخرم و بخورم - گرسنه است آدم لنگ ظهر !


خریدم و جای شما خالی و خوردم و ...


اومدم سوار ماشین بشم که دیدم این بانو در همون ماشین نشسته ! جلالخالق


هیچی دیگه مجبور شدم بشینم کنارش... 


اما قبل از اینکه بشینم یک حرکت تکان دهنده انجام داد - و اون قرار دادن کیفش به عنوان یک حائل و دیواره ای برای محافظت از اسلام و مسلمین بین من و خودش بود


خیلی این حرکت من رو منقلب کرد... یعنی با توجه به این سرما و 17 لایه لباسی که روی هم به تن داشتیم - باز هم احتمال خطر برای مرزهای اسلام داده می شد و این بانو با زیرکی خاصی حواسش به این موضوع بود و دوست داشت من متوجه بشم که حواسش به اسلام هست


حقیقتش من هم که یک همچین حرکت انقلابی ای از این دوست عزیز دیدم - سعی کردم که وقتی میشینم از نیمه قسمت عقب ماشین به اون طرف تر نرم ! که مبادا چی بشه ؟ خودتون میدونید


بنده خدا اونی که نشست کنارم رو له کردم که مرزهای اسلام آسیب نبینن


به هر حال راه افتادیم و هنوز محو این حرکت انقلابی بودم که ناگهان دریچه ی دیگری از شخصیت آیدلایزبل خودش رو به روی من گشود


و اون گشودن یک کتاب و غرق شدن در مطالعه بود ... اون هم در کجا - در عقب یک پراید با 2 نفر مسافر دیگه - اون هم از این پراید جدیدا که دو نفر عقبش میشینن از بقلا میزنن بیرون


یعنی در یک همچین شرایطی - علاوه بر نگهبانی و حفاظت از مرزهای اسلام - اقدام به گسترش مرزهای علم هم نمود 


واقعن حیرت زده شده بودم از اینکه یک همچین علامه و یک چنین شخصیت کاریزماتیکی - چرا با یک همچون ماتیکی خودش رو به شکل یک فلامینگو در آورده و چرا اینقدر هر حرکت انقلابی ای که انجام میده به من نگاه می کنه و منتظره که من هم مشابهش رو بیام ! انگار نه انگار که کار هر کسی نیست


و چرا بی قراره - جوری که گویا همه ی حرکاتش رو وقت نمی کنه با هم انجام بده و انگار عصبیه از اینکه زمان دست و پاش رو بسته


خلاصه 20 دقیقه ای توی ماشین بودیم و تمام این مدت رو غرق در مطالعه ی یک صفحه ی کتاب بود - که این عمق  مطالعه رو نشون میداد


مطالعه ای که بدون نگاه کردن به صفحات کتاب انجام میشد که این هم صحبت از همون ارتباط معنوی و چشم برزخی ای می کرد که قطعن باهاش آشنا هستید


عمیقن شناور بود در دریای علوم و معنویات که ناگهان با چهره ای غضب آلود به من نگاه کرد - که معنیش این بود که یعنی واقعن که - واقعن از اینکه کنار یک همچین موجود بی مصرفی نشستم که کوچکترین توانایی در استفاده از یک همچین دریایی رو نداره متاسفم


و من هم با بی توجهی به این موضوع در ژرفای تاسف خودم به حال خودم غرق شدم و زدم آهنگ بعد که اتفاقن آهنگ درَونینگ پول بود - گویا اصلن نمیدونم شنا چیه و پای دوچرخه چیه


به هر حال کتاب بعد از 20 دقیقه و زمانی که من گفتم آقا خیلی ممنون یه مقدار جلوتر پیاده میشم و کرایه ام رو دادم بسته شد


این اوج ناامیدی اون بانو رو نسبت به من نشون میداد که وقتی برای آخرین بار دیدم که از توی آینه بغل ماشین داره من رو نگاه می کنه - نهایت تاسف و حسرت رو در نگاه یک فلامینگو دیدم - گویی هیچ نشانی از ماهی در این نهر وجودش که به سمت من جاری کرده بود نیافته بود


 و اینکه پروتز گونه و لبش باعث شد که متوجه بشم میشه هم به علوم و معنویات توجه داشت و هم مطابق آخرین آپدیت های ویکد پیکچرز تغییر کرد و به روز موند


و این خیلی در وجودم اثر عمیقی گذاشت - به طوری که هنوز که هنوزه هندزفری رو از گوشم در نیاوردم که فرصت کنم فکر کنم به اینکه در میانه ی راه که یک چیزی بهم گفت - که به نظر میومد گفت آقا در سمت شما بازه صدا میده؟ - دقیقن چی گفت - و چرا من اینقدر غرق در لذات و موسیقی های دنیوی بودم که به صداش گوش ندادم و از روی لب های آپدیت شده اش هم حداقل یک مقدار لب خونی نکردم... گرچه سخت بود ولی شدنی بود


در هر صورت من امروز منقلبم... و تازه به خودم اومدم و متوجه شدم که فلامینگو چه موجود نایابیه و من چه فرصتی رو از دست دادم


دیگه فکر نمی کنم به این  زودی ها طبیعت یک همچین شانسی بهم بده که با موجودی مشابه از نزدیک روبرو بشم


و حالا جدای از همه ی صحبت هایی که در بالا کردم - بحران هویت بدجوری از آدم دلقک میسازه


کاش هیچکس دچارش نشه


برم یه چرت بخوابم


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">