خورشید به قهر و آشتی هایش ادامه می دهد
دیوانه ها با قهر خورشید آشتی کرده اند
دیوانه ها با دنیا قهر کرده اند ... دیوانه ها در فکر جدایی اند
دیوانه اند ! چرا که در امتداد تکرار این شب های تاریک به دنبال روزنه ای از نور امید هستند
امیدی نیست ! پایان شب سیه تاریکیست
خورشید قهر می کند - دیوانه ها بیدارند ... دیوانه ها در شب به تماشا می نشینند ! خیلی می بینند ! اما نه جز تاریکی
تاریکی دیدنیست ! تاریکی روشنیست ! روشن ها همه تاریک اند ... آشتی ها همه قهر !
نوشته ی مسخره ای بود ! وقتی حست با تاریکی "معلول" شب هم بستر می شود ثمره ای جز این متون ناقص الخلقه به بار نمی آید !
تاریکی هم دیگر زیبا نیست ...
تاریکی هم دیگر حس معاشقه با این دیوانه را ندارد ...
بی حس