Existence :: به نام تفاوت

به نام تفاوت

به نام تفاوت

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از آیدی Unsane در تلگرم استفاده کنید.

یعنی

https://telegram.me/Unsane

لینک کانال تلگرم :

https://telegram.me/Phree

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

فیدل،سگم،رو آوردم بیرون که یه هوایی بخوره

همینطور که داره روی زمین راه میره و بو می کشه دارم نگاهش می کنم

الان اینجاست، چند لحظه بعد یه جای دیگه


و الان که سرم رو  آوردم بالا دیدم در همین حین که در حال نوشتن این متن تا به اینجا بودم، حدود بیست متر ازم دور شده


سوالی که برام ایجاد شده اینه که چند لحظه قبل که نزدیکم بود، منظورم خود اون لحظست، چه اتفاقی براش افتاد


اون لحظه چی شد؟ 

یک کپی ازش در خاطرات من ذخیره شد، اما چه اتفاقی برای خود اون لحظه افتاد؟ 


و لحظاتی که در پیش رو هست، اینکه من تا چند لحظه پیش حدود بیست متر با فیدل فاصله داشتم اما الان دوباره کنارشم... 


آیا این لحظه جایی ثبت شده بود و من الان بهش رسیدم؟ یا الان به یاد آوردمش؟ 

آیا لحظاتی که می گذرن، یعنی الان


و الان، و... الان... و الان... 


به همین شکل الانشون دوباره قابل حس کردن هستند؟ آیا لحظه ای که داره میاد... یعنی الان، یا مثلن الان، یا الان


قبل از اینکه برسه قابل تجربه هست؟ 


و اصلن این قبل و بعد چیه؟ 


از مهمترین قسمت های زندگی ما... که دائم در حال پیوند دادنشون با همدیگه هستیم، و هنوز دقیقن نمیدونم که چی هستند 


قبل، بعد... 



مهم اینه که الان دیگه به اون لحظه ای که نوشتن این پیام رو شروع کردم دسترسی ندارم و فقط یک تصویر ازش برام مونده


و به لحظه ی تمام شدن این نوشته هم دسترسی ندارم و فقط میتونم تجسمش کنم... 


اما در جهان معمولن نه چیزی خود به خود به وجود میاد، و نه از بین میره... 


بلکه از حالتی به حالت دیگه تبدیل میشه... 


و فکر می کنم گذشته و آینده، در حال، حالتی پیدا می کنند که قابل دسترس و محسوس بشن برای ما، و دوباره به حالتی که خارج از دسترس ماست بر می گردن... 


مثل یک زیپ خراب... که فقط اون قسمتی از چپ و راست زیپ رو به هم میچسبونه، که خودش درش قرار داره... و بالا و پایین زیپ از هم جدان


اما شاید برعکسش... یعنی فقط قسمتی از آینده و گذشته از هم جداست که ما درش قرار داریم


و شاید بقیه اش پیوسته، و احتمالن قابل دسترس باشه... 


فقط اگر بتونیم بفهمیم دقیقن چه حالتی داره...


حدس نمیزدم این نوشته توی راه پله تمام بشه... 


زمان چقدر سوال در ذهنم ایجاد می کنه... 


گاهی اوقات وقتی بهش فکر می کنم می ترسم... به اینکه آیا دوباره میتونم برگردم به جایی که این نوشته شروع شد؟ 


و الان که فکر می کنم میبینم توی راه پله هم تموم نشد... 


یکمی بیشتر پیش رفتم به داخل خونه... 


عجب پیچیدست این چیزی که درش غوطه وریم... 


خدایا شکرت... 


10/6/96

11:50pm

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">