I'm Talking To Myself :: به نام تفاوت

به نام تفاوت

به نام تفاوت

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از آیدی Unsane در تلگرم استفاده کنید.

یعنی

https://telegram.me/Unsane

لینک کانال تلگرم :

https://telegram.me/Phree

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی
A Short Science Fiction Story

یه روز سرد زمستونی بود .... اون یه بچه 10 ساله بود

داشت از مدرسه بر می گشت ... توی یه کوچه در حال حرکت بود که یه مرتبه یه مرد قد بلند نسبتن جوان با یه پالتوی سیاه و چهره ای که به نظر آشنا میومد جلوش ظاهر شد

اول یه مقدار نگاهش کرد ... و بعد خم شد و گفت : "شاید الان که من رو نگاه می کنی من رو نشناسی ...

 شاید این حرفی که می خوام بهت بزنم رو الان متوجه نشی ... اما تو پسر باهوشی هستی و میدونم که همه چیز رو به خاطر می سپری...

در مورد انشایی که توی کلاس خوندی ... اون رو انجامش میدی ... اون اتفاق می افته ...

اما من به عنوان کسی که مطمئنه که اون اتفاق می افته بهت میگم که سعی کن قبل از اینکه رخ بده توی ذهنت چند بار مرورش کنی ...

 شاید اگر دوباره مرورش کنی دفعه بعد من مجبور نشم شخصن اینجا باشم تا اینو بهت بگم ... کارت عالیه پسر ... خیلی خوب انشا می نویسی ..."

و بعد هم دستی به سرش کشید و رفت ... 

اون پسر اومد خونه و تمام روز و حتا روزهای بعد رو به انشایی که نوشته بود فکر می کرد ...

نوشتن رو دوست داشت اما در این مورد خاص ... انگار چیزی رو می نوشت که بیشتر براش یک خاطره بود نه یک آرزو

سال ها می گذشت ... و اتفاق عجیبی در حال رخ دادن بود ... موضوع این بود که چهره اون مرد نسبتن جوان رو نمیتونست هرگز فراموش بکنه ... و هر روز اون چهره به نظرش آشنا تر میومد ... انگار که خیلی زیاد دیده بودش

خیلی زیاد اون چهره رو به یاد می آورد

به خصوص زمانی که توی آینه به خودش نگاه می کرد 

و "زمان" ای که در مسیر عادی خودش در حال حرکت بود ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">