Schizophrenia :: به نام تفاوت

به نام تفاوت

به نام تفاوت

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از آیدی Unsane در تلگرم استفاده کنید.

یعنی

https://telegram.me/Unsane

لینک کانال تلگرم :

https://telegram.me/Phree

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

یک موضوع جالب دیگه رو براتون تعریف کنم - در همون زمینه ای که گفتم قصد دارم در موردش هر چند وقت یکبار چیزی بنویسم


چند سال پیش زمانی که تازه دانشجو شده بودم - یک شب پای کامپیوتر نشسته بودم و کارای جالب داشتم انجام میدادم و خیلی ذوق داشتم 


که دیدم برادر وسطیم از اتاقش اومد بیرون و کنار بخاری ایستاد و مثل همیشه دستاش رو گرفت روی بخاری و داشت خودش رو گرم می کرد


و من همین طور که مشغول گرم کردن خودش بود بهش گفتم بیا اینجا رو ببین چه کردم و با کلی ذوق و شوق موضوع رو داشتم بهش نشون میدادم


اون هم بدون اینکه چیزی بگه یا واکنش خاصی از خودش بروز بده یکم نگاه کرد و بعد که صحبتم تموم شد دستاش رو کرد توی جیبش و برگشت رفت توی اتاقش


این موضوع گذشت تا فردا صبحش که بیدار شده بودم و رفته بودم سر سفره که صبحانه بخوریم و دیدم برادرم که صحبتش رو کردم سر سفره نیست 


از مادرم پرسیدم که کجاست و فکر کردم که شاید هنوز بیدار نشده 


و مادرم گفت که اصلن خونه نیست و دیروز صبح - یعنی قبل از دیشب که من دیدمش - رفته خونه ی خاله ی خدا بیامرزم که اون زمان زنده بود


یعنی اصلن در اون تایمی که من دیدمش و باهاش صحبت کردم خونه نبود !!!!!


من اصلن باورم نشد و بهش زنگ زدم و دیدم بله - اصلن خونه نبوده و از صبح روز قبل خونه ی خالم بوده !!!


این موضوع گنگ باقی موند توی ذهنم تا ۲ روز پیش


یه چرتی ظهر زده بودم و از خواب بیدار شده بودم و نشسته بودم روی رختخواب و داشتم کم کم بیدار می شدم که دیدم داداش کوچیکم اومد و کنار حال خونه ایستاد


یه مقدار با گوشیش ور رفت و بعد گوشی رو گذاشت توی جیبش و رفت توی اتاق من - من یه ریش تراش توی اتاقمه که داداشام میان میبرنش و صفا میدن صورتو


رفت داخل اتاق و در هم پشتش بسته شد - ریش تراش رو زد به برق و روشنش کرد که ببینه روشن میشه یا نه - چون خراب شده بود و داده بودیمش برای تعمیر


من نمیدیدمش ولی صدای کاری که می کرد رو میشنیدم... بعد هم خاموشش کرد و از برق کشیدش... 


و من منتظر بودم که بیاد بیرون از اتاق و برای خودم هم چند تا پیام اومده بود که داشتم می خوندمشون و یکم سرم به گوشی گرم شد


بعد حس کردم ندیدم که داداشم بیاد بیرون - برای همین بلند شدم و رفتم توی اتاقم و دیدم اونجا نیست ... 


و بعد با خودم گفتم که حتمن زمانی که حواسم به گوشیم بوده اومده و رفته 


یکی دو ساعت بعد رفتم که چیزی بخورم... برای داداشم یکی یه چیزی آورده بود که گذاشته بودم توی اتاقش - و دیدم دست نخورده است


از مادرم پرسیدم پس چرا نگاه نکرده ببینه چیه ! مادرم گفت خوب وقتی بیاد میبینه !


پرسیدم مگه کجاست ؟ و مادرم گفت دانشگاه... دانشگاه داداشم هم اصلن تهران نیست 


من با اطمینان به مادرم گفتم که از دانشگاه اومده و عصر دیدمش - و مادرم هم شک کرد و زنگ زد بهش


و ازش پرسید کجایی ؟ و داداشم گفت دانشگاهم !!! به امید خدا فردا بر می گردم !!!!!


پس اون بابایی - یا به عبارتی - اون باباهایی - اون برادرایی - که من دیدم کی بودن !


توی خواب و بیداری هم نبودم که بگم خواب بوده - و بیدار بودم و داشتم کارم رو انجام میدادم !!!!


نمیدونم شما هم تجربه ی مشابهی دارید یا خیر


به هر حال ... علیرغم اینکه خیلی برام عجیبه - خیلی هم جالبه و سوال شده برام - که آیا من مشکل ذهنی دارم و شیزوفرنی شدم


یا واقعن چیزی هست که نمیشه به راحتی توضیحش داد


اگر مشکل ذهنی نباشه خیلی جالبه ! خیلی !!!!!!



نظرات  (۱)

من هم تجربه شو دارم ولی فقط یک بار 
نمی خوام راجع بش حرف بزنم چون شبه و منم حالم نامساعد میشه.
پاسخ:
Cool

این قسمت changes هم هرچی نداشته باشه - حداقل به صورت تصادفی چند تا مخاطب آنی برای پستای این وبلاگ پیدا می کنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">