به اتاقم وارد می شوم !
بی نظم ... به هم ریخته ! شبیه میدان جنگ یا به قول بزرگترها بازار شام !
بر خلاف انتظار بقیه ظاهر زیبایی ندارد ... همه دوست دارند مرتبش کنم ولی هیچکس نمی داند چرا ظاهرش اینطوریست !
موضوع یک جنگ است ... جنگی که روزانه ممکن است بارها اتفاق بیفتد ! در حقیقت این اتاق میدان جنگ است و نباید انتظار داشت ظاهری غیر از این داشته باشد
از همان لحظه ای که واردش می شوم کم کم بذر جنگ پاشیده می شود ! کم کم همه چیز رنگ می بازد ! به غیر از یک خودکار آبی هوس باز و یک سری کاغذ سفید بی گناه ! خودکار صدایم می زند ... من باید بستر ارتباطشان را فراهم کنم ... سرم فریاد می کشد ...
می دانم این خودکار عاشق کاغذها نیست - تنها دوست دارد برای مدت کوتاهی خود را روی آنها تکان دهد ! تا وقتی که جوهرش در بیاید و پاکی را از آنها بگیرد
تا وقتی که یک مشت کاغذ را بی مصرف کند ... به همراه "حرام زاده هایی" که در دلشان قرار داده ! معمولا ظاهر این حرام زاده ها که نتیجه ی هوس بازی خودکار و ورق هستند بسیار زشت است !
بسیار کم پیش می آید که این خودکار عاشق یکی از آن ورق ها شود ... مگر در شرایط بسیار خاص - و شاید همه چیز به من بستگی دارد
بارها به آنها در هوس بازیشان کمک کرده ام - بارها بستر کثافت کاریشان را فراهم کرده ام ... بارها گریه کرده ام و پیچ و تاب خوردن بی هدف خودکار را روی آن کاغذهایی که تا لحظاتی قبل پاک بودند دیده ام ...
می گویند توهم است ... ولی نیست ! واقعیت است ! اگر توهم است پس این همه تلفات چه هستند ؟
در حقیقت من آنها را تلف می کنم
وقتی می بینم چیزی دیگر پاک نیست مچاله اش می کنم و از خودم دورش می کنم
و این من را می رنجاند ! خوابم را از من می گیرد ! این همه کاغذی که می توانستند از آن خودکار فرزندانی داشته باشند باعث افتخار
ولی به این روز افتادند و حالا حتی از چشم بقیه هم حکم زباله را دارند ...!
وقتی گریه می کنم صدایی هست که می گوید این ها "هم" همه توهم هستند ... و من گریه می کنم ... آرام و بی صدا !
و برگه ای دیگر که تلف می شود ...
شاید خودکار تصور می کند چه عاشق باشد چه هوس باز مصرف می شود و دور انداخته می شود !
نیامده که بماند ! پس تمام زندگیش را خط خطی می کند ... با خشم و کینه ... تا جایی که دیگر فقط یک جسم مرده از خود باقی بگذارد
شاید این حرام زاده ها همان حرف هایی هستند که من نزده ام یا بقیه نشنیده اند !
و این من را می گریاند ! و این باعث شد تا برده ی یک خودکار شوم و عشق را نابود کنم
دیگر حوصله ندارم تعریف کنم ... خودکار خسته شده و دوباره برگشته سرجایش ! دیگر با من کاری ندارد
و یک مشت کاغذی که قربانی هوس بازی اش شدند و به گوشه ای افتادند !
آنها دیگر ارزش نگه داری ندارند ! این توهم نیست ! این واقعیت است !
واقعیت همین خط خطی های روی کاغذها اند
همین هایی که کسی به انها توجه نمی کند و به زباله دان افکار منتقل می شوند و فراموش می شوند
و در نهایت من که اگر نبودم این اتفاق نمی افتاد ...
و این مچاله هایی که چقدر شبیه چیزی هستند که در سر من قرار دارد !
این نوشته نا خودآگاه با گوش دادن به آهنگ زیر در ذهنم پدیدار شد
و موضوع توهم برگرفته از آن است