گرگ عاشق آهو شده بود
در شبی تاریک به دیدن او رفت
و درست هنگامی که برای دیدن آهو آماده می شد
با صحنه ای دردناک مواجه شد
آهو در حال عشقبازی با یک میمون بود ... پشت انبوه بوته های جنگل ... آنجا که گمان می کرد از چشم همه دور است
در تاریکی محض ... جایی که فقط یک گرگ می توانست آنها را ببیند
گرگ اندکی آنها را مشاهده کرد
از چهره اش نمی شد احساس خاصی را خواند ...
یک میمون ...
پس از اندکی درنگ ... راهش را عوض کرد و برگشت ...
شروع به دویدن کرد
حالا می شد غرور و خشم یک گرگ را در چشمانش دید
و حسی که فریاد می زد
از این به بعد آهو یک غذاست ...
چیزی که باید باشد ...
موسیقی متن