Oops

Oops

Oops

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی


با سلام و عرض تسلیت به همه - به خصوص جامعه ی علمی ایران

به خاطر درگذشت مریم میرزاخانی - نابغه ی ریاضی ایرانی و بزرگترین ریاضیدان زن جهان


امروز شاهد غروب این ستاره ی پرفروغ ایرانی از آسمان علمی جهان بودیم


و به نظر من به این زودی ها دنیا نمونه ی مشابه این نخبه رو نخواهد دید


به شخصه یکی از دوست دارانش بودم و همیشه به وجودش افتخار می کردم و یکی از معدود افرادی بود که حتا از هم قطارهای خودش که در رده های بسیار بالای پژوهشی در دنیا مشغول به فعالیت بودند همیشه جلوتر بود


خیلی ناراحت شدم از شنیدن خبر درگذشتش... سنی هم نداشت و قطعن اگر جریان زندگیش متوقف نمیشد پرده از بسیاری دیگر از رمزهای کائنات برمیداشت


امیدوارم همه - به خصوص نخبه ها و به ویژه نخبه های کشورمون همیشه سلامت باشند و دنیا از وجودشون بهره مند بشه


و عزیزان مریم هم به آرامش برسند سریع تر


احتمالن در حال حاضر مشغول نوشتن معادله ای برای تسهیل راهیابی مردم به بهشته و در گوشه ای از بهشت زیر یک درخت غرق در تفکره - به صورت خیلی فانتزی اگر بخواهیم بهش فکر کنیم


خدا رحمتش کنه


شاد و سلامت و در آرامش باشید





Maryam Mirzakhani
1396 - 1356

داشتم به این فکر می کردم که چرا رانندگی اکثر خانما اینقدر داستانه! 

و به نظرم اومد دلیلش اینه که می خوان عکس این موضوع رو ثابت کنن، و برای راننده شدن عجله می کنن و می خوان ادای راننده ها رو در بیارن

چند وقت پیش با دوستم استمیونییتر داشتیم توی کوچشون میرفتیم با ماشین که یه خانمی از روبرو با ماشین اومد... قاعده اینه که هرکسی از سمت راست خودش بره ... ما داشتیم توی مسیر خودمون میرفتیم و اون خانم هم سمت راست خودش بود که یه مرتبه  فرمون ماشین رو چرخوند و اومد توی مسیر حرکت ما ! اول گفتیم این چرا اینطوری کرد و خوب چون راه دیگه ای نداشتیم ما هم فرمون رو چرخوندیم و رفتیم سمت چپ که از کنارش رد بشیم که نظرش عوض شد و دوباره فرمون رو چرخوند به همون سمتی که بود ! ما دیگه تقریبن رسیده بودیم بهش و دوباره نمیتونستیم تغییر مسیر بدیم ... این شد که هر دو متوقف شدیم و اون خانم سرش رو از ماشین کرد بیرون و گفت "کی به شماها گواهی نامه داده!!!!" و ما همینطور مبهوت به همدیگه و به اون خانم و به دوربین و به افسری که بهمون گواهی نامه داده بود و به اونجایی که ایشون گواهینامشون رو دریافت کرده بودن در جهت افق نگاه می کردیم

گذشت تا یه روزی داشتم با دوست پسرخالم توی یه خیابونی که شبیه بزرگراه بود میرفتم که دیدیم یکی داره دنده عقب میاد توی اون بزرگراه یه طرفه ! ما هدفمون گردش به راست بود و می خواستیم خارج بشیم و همین کار رو هم کردیم ... اصلن هم حتا اون ماشین نزدیکمون نبود... یه مقدار که رفتیم جلوتر دیدیم اون ماشین اومد کنارمون و هرچی از دهنش درومد بهمون گفت و رفت - یه خانم بود - آخر صحبتشم گفت مگه نمیبینی من دارم میام !!! فکر می کنم ایشون توی تخمین مسافت و اینکه اصلن ممکنه با ما برخورد بکنه یا نه دچار اشتباه محاسباتی شده بود... حالا قوانین و دنده عقب اومدن توی بزرگراه و ... به کنار

پریروز داشتم میرفتم باشگاه که یه خانمی از فرعی اومد بیرون و تقریبن تا لاین سبقت رفت و بعد برگشت به سمت راست و کنار خیابون پارک کرد... همه دستشون رفت رو بوق و داد و بیداد که چیکار می کنی و اینها... و بعد از چند لحظه اون خانم یه مرتبه فرمون ماشین رو چرخوند و دوباره برگشت توی لاین سبقت - به صورتی که دقیقن با خیابون زاویه ی 90 درجه داشت و در عرض داشت حرکت می کرد... خلاصه ترافیک ایجاد شد و یه مقدار که گذشت فهمیدیم می خواسته بره اون طرف و از بریدگی دور بزنه - و داشته دورخیز می کرده !!!!

دیروز هم که از تمرین میومدم داداشم یه مرتبه با ماشین من رو توی خیابون دید و رفت یه مقدار جلوتر زد کنار - که دیدیم یه خانمی دستش رو گذاشته رو بوق ! فاصله اش با ماشین داداشم حدود 1 ماشین بود - اما نمیتونست از کنارش رد بشه و مایل بود همون مسیر مستقیم رو ادامه بده ... اینه که این سوال براش ایجاد شد که کی به داداش من گواهی نامه داده و بعدم مطرحش کرد و رفت !

خلاصه با دوچرخه بودم و داشتم بر می گشتم که نزدیکای خونه صبر کردم که ماشینا رد بشن تا از خیابون عبور کنم ... فاصله اولین ماشین نزدیک به من چیزی در حدود 200 متر بود... منم رد شدم و دیدم اون ماشین از اون فاصله دستش رو گذاشت روی بوق و در حدود 6 7 ثانیه بعد تازه رسید به من همینطور که دستش روی بوق بود و دیدم یه خانمه و داره فحش میده ! من هم با یه حالتی گیج بهش نگاه می کردم و نمیتونستم درکش کنم!  احتمالن ایشون هم توی تخمین فاصله دچار مشکل شده بودند و فکر می کردند الانه که از فاصله ی 200 متری بزنن به من با 30 تا سرعتی که داشتن ! خوشبختانه در این موارد بوق کار ترمز و کلاچ و دنده و همه رو انجام میده !

حرکت زشت تر زمانیه که سرشون رو از شیشه می کنن بیرون و بد وبیراه میگن که خوب نمیدونم دقیقن می خوان ادای کی رو در بیارن با این رانندگی هاشون و این حرکت ! یعنی من خیلی شوفرم مثلن ؟ جدای از این مسائل - چقدر زشت و زنندست برای یه خانم یه همچین حرکاتی !


خلاصه که حس می کنم چون خیلی از خانم ها در معرض این تفکر قرار دارن که رانندگی خانم ها خوب نیست - و می خوان عکسش رو ثابت کنن - از روزی که گواهینامشون صادر میشه - ماشین رو برمیدارن و با بچه و اقوام و ... میان توی خیابون که به همه ثابت شه که نه رانندگیشون عالیه - و خوب این مشکلات هم پیش میاد خود به خود ! یعنی فرصت نمیدن به خودشون که واقعن به یه سطح قابل قبولی برسن ... و نکته ی جالب تر هم اینه که همیشه با اونی که به بقیه گواهینامه داده مشکل دارن !!!


در خیلی از بحث ها، موضع گیری ها و حتا اعتقادات

 تمرکز و هدف از محور اصلی خودش خارج میشه و به جای حقیقت و واقعیت و یا یک. نتیجه گیری منصفانه و منطقی، متمرکز میشه روی رد طرف مقابل یا اعتقادات مخالف و یا تخریب اونها

و به این صورت هست که گاهی حتا بحث ها یا اعتقاداتی که در ابتدا بسیار عالی وارد بازی شدند، تحت تاثیر عوامل مخالفشون از مسیر اصلی خودشون خارج میشن و وارد بیراهه ی جنگ و مخالفت و تخریب عقاید مخالف میشن 

که خوب میبینیم وقتی این موضوع قوت می گیره ابزارهایی مثل دروغ، خرافه، تحریف، مغلطه، ‌شایعه و هر ابزار قدرتمند دیگری که اختراع شده تا در یک همچین پیکارهایی مورد استفاده قرار بگیره وارد عمل میشن

نتیجه اش هم اینه که حتا اگر در ابتدا امیدی به اون نوع از طرز فکر و طرف بحث و اعتقاداتش بوده، این امید کم فروغ میشه و کم کم در تاریکی اون بیراهه ای که نباید بهش وارد میشده ناپدید و فراموش میشه

خواستم این رو بگم که مبنای اعتقاداتمون و حرف هایی که میزنیم باید حقیقت باشه، بدون در نظر گرفتن عوامل مخالفش

چرا که اگر رفتارمون تحت تاثیر عوامل مخالفی قرار بگیره که صرفن برای تخریب ما وارد میدون شدن، دیر یا زود رنگ و بوی همون ها رو به خودش می گیره 

این روزها خیلی میبینم که در حوزه های مختلف، از تخصصی گرفته تا سیاسی یا دینی یا... دو طرف اول با استناد به مدارک معتبر شروع به صحبت می کنن و بعد کم کم عقاید شخصیشون رو با هدف تخریب طرف مقابل به گفتگوشون تزریق می کنند و آخر هم به دروغ و تمسخر و شایعه پراکنی و... متوسل میشن و بحثشون بی هیچ نتیجه ی مثبتی و فقط با یک سری کینه و دلخوری به پایان میرسه که خوب از نظر حرفه ای هم اصلن امتیاز خوبی نمیگیره و خیلی حالت آماتوری ای داره

به هر حال دوست داشتم در موردش صحبت کنم

اینکه اگر از ابتدا تا انتها بتونیم روی موضع پیگیری  حقیقت بمونیم، اگر نتیجه ی مثبتی نداشته باشه حداقل به زیر سوال رفتن خودمون و هرآنچه که به نمایندگی ازش و برای توضیح یا دفاعش شروع به بحث کردیم منجر نمیشه... 

خیلی از آدم ها یک چک لیست دارند، چک لیستی از کارهایی که باید انجام دهند و اهدافی که باید به آنها برسند

هر بار که یکی را انجام می دهند یا به یکی میرسند، روی آن خطی می کشند

گاهی هم اینقدر از آخرین باری که روی یکی از موارد درون لیست خط کشیده اند می گذرد، که صبرشان تمام می شود و کل لیست را خط خطی می کنند

نه به این معنا که به همه ی آنها رسیده اند

به این معنا که دیگر دوست ندارند به هیچکدام فکر کنند، به این معنا که زمانش گذشته... دیگر ارزشش را ندارد... 

کاش همیشه چیزی برای خط زدن باشد

کاش از خط خطی ها اشباع نشویم... 

و کاش قبل از اینکه دیر شود متوجه شویم که زندگی کوتاه تر از آنست که لیست ما برای موارد اضافه، افراد اشتباه، و اهداف غلط جایی داشته باشد... 

بچه که بودیم شب که می شد پدرم صدامون میزد، دراز می کشید و ما میرفتیم روی پاهاش و کمرش می ایستادیم و آروم راه میرفتیم

نمیدونم این کارمون سودی برای پدرم داشت یا نه، اما به مرور دیگه همین رو هم نتونستیم انجام بدیم
بزررررگ شدیم! 
و هرچه که فکر می کنم دیگه کار خاصی برای پدر یا مادرم انجام ندادم... 
خیلی از اون روزها که پدرم صدامون میزد تا به یه دردی بخوریم می گذره و خیلی از اون دوران دور شدیم، و الان تا چشم کار می کنه یه موجود به درد نخور مشاهده میشه... 
نمیدونم از وقتی که بزررررگ شدیم وقتی پدرم کمرش یا پاش درد می گیره چه کار می کنه
و خیلی بده که احساس کنی به درد اونی که باید به دردش بخوری نمی خوری!
انگار به درد هیچی نمی خوری...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

این پست رو "تا انتها" بخونید 


چندین سال پیش وقتی که خیلی به رمز و رمزبازی علاقه داشتم - صبح بیدار بودم و "ناگهان" یکی که این جریان رو میدونست متن پایین این نوشته رو برام فرستاد


در نگاه اول فقط یه شعر زیبا به نظر میاد... اما ببینم میتونید متوجه بشید  چه پیامی در "این نوشته" نهفته است؟


من "چند بار خوندمش" تا متوجه شدم و "ذخیره اش کردم..." 


"خیلی دنیای رمز و رمزی صحبت کردن قشنگه"


راستی مراقب باشید علائم به کار رفته توی متن "گولتون نزنه"


این یکی از "عالی ترین" نمونه های کریپتوگرافی هست که در "دنیای واقعی" هم بسیار پر کاربرده


خود اون استادی که این پیام رو برای من فرستاد طوری بود که با کلماتی که به صورت ناخوداگاه وقتی توی "اتاقم تنها" بودم می نوشتم جمله میساخت و دقیقن می فهمید دارم به چی فکر می کنم ! چیزی که توی ناخوداگاهم بود و خودم هم نمیدونستم ! 


و "بعد" از خوندن این پیام و نمونه های بعدش دید من به دنیا "عوض شد" و به خیلی چیزها به صورت "پیام های رمز شده" نگاه می کنم






[04:11]<Done> "Gofti k man az tayfye sangdlanm bkhoda na"


"ya asheqe in hastamo ya asheq anam bekhoda na"

[04:11]<Done> "har ja ke to raftio be har kas ke rsidi" "gofti ke man az qome jodaei talabanam bekhoda na"


"chon ahle sokutam"

[04:12]<Done> "na ahle hayahu"


"to teshney tarifio man baste dahanam"

[04:13]<Done> "penhan shode"  "dar sokoot"o "hayejanam"


"Taqsir ze man nist" "divaneye to ahle sokhan nist"

[04:14]<Done> "har bar delam khast ta yek dele basham"


"har bar delam khast" "harfi zade basham"


"didam ke haman lahzeye goftan negaranam" "to teshneye tarifio man baste dahanam"

[04:15]<Done> "Lahzeye sokhtanam

[04:16]<Done> "Sineye afrukhteam"


"Aasheqi amukhtanam"

[04:17]<Done> "Hame taqdime to bad"

[04:18]<Done> "Hey nagu harf bezan yek jahan she'ero sokhan qesehaye dele man"

[04:18]<Done> "Hame taqdime to bad"

[04:19]<Done> "Hame taqdime to bad"

[04:19]<Done> 😉



اگر با رمزنگاری آشنا باشید ممکنه بدونید چند نوع الگوریتم رمز داریم... بعضی هاشون رو بهشون میگن "برگشت ناپذیر" که از نمونه های اونها میشه به "هش" اشاره کرد... هش رو گاهی با # هم مشخص می کنند... "که به هیچ وجه قابل برگشت به نمونه ی اولیه نیستند !"




اگر فکر می کنید متوجه پیام پنهان در نوشته شدید "نتیجه" رو با پیام دادن به من به اطلاعم برسونید.



😊😉


#RANSOM_decryptER

#حساس_به_حروف_بزرگ_و_کوچک

#Psypher

#Was_a_Genius

#Was_a_Psycho

#He_Is_Still_The_One

#Da_Vinci

به قول آرین دوست عزیزم


There Is a Secret Behind Everything


فکر کنم اگر جنگ جهانی سوم خدایی نکرده روزی شروع بشه ... من اون آدمی هستم که طراحی یه "ماشین انیگما" رو بهش می سپرن


و طوری طراحیش می کنم که این بار بر خلاف بار قبل - و بر خلاف چیزی که می خوان - به جنگ پایان بده... 


حیف که خیلی حوصله سر بر میشه وگرنه وبلاگ رو تبدیل می کردم به جایی که هیچ چیز جز رمز درش قرار داده نمیشه ! خیلی لذت بخشه طراحی رمزی که حتا کلیدش هم فقط در دست افرادی قرار داره که رمز انتخابشون می کنه !


خیلی دوست دارم این کار رو انجام میدادم... و این کانال محتوای مفیدتری میداشت


مطمئنم مغزتون عضله می آورد ! اما مطمئن نیستم مخاطب وبلاگ باقی میموندید که مغزتون عضله بیاره


این کاری بود که چندین سال به طور مداوم انجام میدادم طوری که یه مدت وقتی با بعضی ها صحبت می کردم اصلن متوجه حرف زدنم نمیشدن ! از بس که به صورت ناخوداگاه دائم همه چیز رو کد می کردم !


و الان دوباره بهش گرایش پیدا کردم... 


چیزی که خیلی خوشحال کنندست اینه که بعضی ها میتونن بعضی از رمزها رو بشکونن !


اما نکته ناراحت کننده اش اینه که اون افراد معمولن اینقدر تعدادشون کمه و غیر قابل دسترس هستند که بعضی رمزها هرگز شکسته نمیشن !


میگن توی نقاشی های نقاش های نابغه یا نوشته های نویسنده های نابغه چیزهایی نهفته بوده که حداقل در اون زمان هیچکس متوجهشون نمیشده ! 


و بعد از گذشت قرن ها - با پیشرفت علم و تکنولوژی و ظهور نوابغ دیگه - تازه اون رمزهای پنهان کشف شدند !


و الان استگانوگرافی یا کریپتوگرافی نمونه های ضعیفی هستند که کامپیوتر با تقلید از ذهن و طرز تفکر همین افراد سعی در ارائشون داره...


معمولن طراحای رمز میمیرن بدون اینکه چیزی خوشحالشون کنه !


حداقل میتونیم بگیم... روحشون شاد !



به یه نفر فکر کنید که لبه ی یه پرتگاه ایستاده، 

بعضی از افرادی که لبه ی پرتگاه می ایستن میگن می خوایم تمومش کنیم، بعضی ها اسم اون حرکت رو میذارن پرواز


هرچه که هست معلومه که به ضررشه


حالا دوباره بهش فکر کنید، با علم به اینکه میدونید قراره چی بشه بهش نزدیک میشید


در یکی از حالات رو به شما می کنه، و میتونید باهاش صحبت کنید


شما رو میبینه، کم کم میرید جلو و بهش میگید بیا، اونم گوش میده و با حرفاتون قانع میشه، و میاد به سمتتون و از اون لبه دور میشه


اما در یه حالت دیگه پشت می کنه بهتون، با کوچکترین حرکتی به سمتش ممکنه بپره، اصلن نمی خواد به حرفتون گوش بده، اصلن نمی خواد حرفی بزنه، پشتش به شماست... 


توی این حالت اصلن نباید خودتون رو بهش نشون بدید، اگر شما رو ببینه ممکنه دیگه هیچ کاری از دستتون بر نیاد


باید خارج از محدوده دیدش بهش نزدیک بشید، خیلی آهسته، و وقتی به اندازه کافی نزدیک شدید، با سرعت برید طرفش و بگیریدش، احتمالن می ترسه

ولی بعد میگید گرفتمت... 

قطعن این کار حتا اگر هم بترسونش، حتا اگر هم موافق با اونچه که می خواد نباشه، براش مفیده


ممکنه همون لحظه که می شنوه یکی میگه گرفتمت خیلی احساس خوبی پیدا بکنه


ممکنه چند وقت بگذره تا متوجه بشه گرفتیدش


ممکن هم هست که هرگز متوجه نشه و شما رو مقصر بدونه


ولی شما گرفتیدش، و میدونید که چرا... 


بعضی ها آزادی رو اینطور معنی می کنند که یعنی هرکاری دلمون می خواد انجام میدیم


در اکثر موارد کارهایی که "دلمون می خواد" انجام بدیم تحت تاثیر بقیه شکل می گیرن ! یعنی بدون اینکه متوجه بشیم یک سری افراد با استفاده از نقاط ضعفمون ما رو به انجام بعضی کارها وادار می کنن


پس این آزادی نیست ... اتفاقن برعکسه ! 


آزادی یعنی واقعن قادر به انجام خیلی کارها باشی اما بتونی بدون تاثیر پذیری از بقیه انتخاب بکنی که انجامشون بدی یا ندی !


خیلی اوقات وقتی با بقیه تفاوت داری خیلی آزادی ! یعنی به بقیه که نگاه می کنی حس می کنی داری یه سری زندانی رو میبینی که با هم توی یه دنیای فانتزی اسیر شدن و خود بخ خود تمام رفتارهاشون شده مثل هم ! هیچ نشونه ای از یه ذهن آزاد که میتونه از این زندان رهایی پیدا بکنه در اونها پیدا نمی کنی 


شاید یه مثال خوب براش گلوله ی توپ باشه ! شاید وقتی شلیک میشه حس آزادی بهش دست بده ! بگه من رها شدم ! حتا احساس کنه داره پرواز می کنه !


اما نه نقشی توی انتخاب مسیرش داشته و نه حتا دقیقن میدونه هدفش کجاست ... شلیک شده و نهایت کارش تخریبه !


اون توپچی  که نشسته پشت توپ آزاد تره ... چون حداقل هرجا رو بخواد هدف می گیره ... 


به هر حال خیلی دوست داشتم که معنی آزادی با بی بند و باری و بی اختیاری و ... عوض نمیشد


دنیا رو آدمای آزاد که ذهن رهایی دارن پیش میبرن ...  و آدمایی که توهم آزادی دارن خرابش می کنن...


یه جمله قشنگی یه جا نوشته بود که زیاد هم تکرارش می کنم ... قطاری که از ریل خارج شده فکر می کنه آزاده... اما در حقیقت دیگه قرار نیست به جایی برسه


امیدوارم آزادی فکری... آزادی اندیشه و رهایی از بند توهم آزادی نصیب هممون بشه


تا به حال شده در رویا چیزی رو ببینید و تجربه کنید که بعدش احساس کنید خیلی واقعی تر از تمام وقایع زندگیتونه ؟

مثل اینکه زندگی یه خواب عمیق باشه و برای چند لحظه در اون رویا از خواب بیدار میشیم... در جایی که حقیقت ما درش قرار داره ، در اون زندگی واقعی که درش به خواب رفتیم

از کجا معلوم ؟ شاید کل زندگی ای که در حال حاضر داریم تجربه اش می کنیم فقط یه خواب باشه !

و وقتی احساس می کنیم یه خواب خیلی واقعی دیدیم - در حقیقت برای چند لحظه در واقعیت پشت این زندگی بی خواب شدیم !

گاهی به این فکر می کنم که ممکنه - و البته با احتمال خیلی زیادی هم ممکنه - که در حال تجربه یک رویا باشیم ... و چیزهایی که در رویاهام میبینیم وقتی در این رویا به خواب میریم - واقعیت اصلی ماجرا باشن !

 شاید برای همینه که توی خواب خیلی چیزها به نظرمون خیلی آشنا میان

و وقتی که از خواب بیدار میشیم همه چیز تغییر کرده و هیچ چیزی رو در اون رویا نمتونیم شناسایی کنیم


فکر کردن به اینکه همزمان میتونیم چندین زندگی موازی داشته باشیم - فکر کردن به اینکه در ابعاد بالاتر ممکنه ماهیت دیگه ای داشته باشیم - فکر کردن به اینکه الان در این مرحله هستیم - فکر کردن به ماتریکس - اینسپشن - پری دستینیشن و در نهایت رویاهایی که گاهی میبینم - و در اونها چیزهایی به نظرم آشنا میان - یا بهتر بگم - به یاد میارمشون - که فقط توی رویا قابل تحلیل هستند و وقتی بیدار میشم هیچ ایده ای در موردشون ندارم ... گاهی من رو به این فکر میندازه که شاید تمام درک من از این زندگی که در حال حاضر دارم تجربه اش می کنم زیرمجموعه ای از یه مجموعه بزرگتره 


 و شاید خود اون مجموعه هم زیرمجموعه ای از مجموعه بزرگتری باشه ... و معلوم نیست که دقیقن این حلقه تا کجا ادامه داره... من رو یاد نسبت طلایی و عدد معروفش میندازه !

شاید برای شما هم پیش اومده باشه که بخوابید و حس کنید خواب بودید و تازه بیدار شدید !

شاید باید یه دفعه از اون افرادی که در خواب میبینیمشون سوال کنیم.. که خواب بودیم یا بیدار شدیم ؟

به هر حال همیشه امیدوارم خواب و بیداری هر دوشون قشنگ و رویایی باشن - چون واقعن تشخیصشون از همدیگه در بعضی موارد سخت میشه ...

"فکر کنم غریزه مون بهمون میگه که دنبال یه معنا بگردیم - و اگر معنایی نبود خودمون بسازیمش !

چون واقعیت و فانتزی ناسازگار هستند - در یک مکان جفتشون وجود ندارن! "