اِملا نیست ! اِنشاست ! :: Oops

Oops

Oops

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

قلمی به دست داشتم و او گفت : "شروع شد" ! 


نمیدانستم یعنی چه ! کسی سوالی نکرد ! همه یک قلم در دست داشتند و با تعجب ... !


پرسیدم : "ببخشید ! چه چیزی شروع شد ؟ ! "


پاسخ داد : "قلم در دستان توست ! از من می پرسی ؟ بنویس ! "


گفتم : "دقیقا باید چه بنویسم ؟ " 


پاسخ داد :"موضوع آزادست ! هرچه که می خواهی بنویس ! هرطور که می خواهی !"


گفتم نمی شود حداقل موضوع بدهید تا بنویسیم ؟ پاسخ داد خیر ! ما فقط یک "قلم" دادیم تا بنویسید - دیگر اینکه چه می نویسید و چطور می نویسید به ما مربوط نیست ! در پایان هم نوشته ی شما در معرض دید عموم قرار می گیرد و نمره تان را دریافت می کنید


پرسیدم می شود حداقل ابتدایش را برای همه ی ما دیکته کنید ؟ نگاهی عمیق به من انداخت و باقی سوالم در عمق نگاهش غرق شد !


نمیدانستم چه باید بنویسم ! دوست داشتم کسی برایم دیکته کند تا بنویسم ! 


کنار من چند نفر نشسته بودند - یکی از آنها تا کلمه ی  "دیکته" را از من شنید به چند نفر از کناری هایش گفت : "عیبی ندارد من دیکته می کنم و شما بنویسید !" آنها هم که هیچ ایده ای برای نوشتن نداشتند گویی منتظر شنیدن یک همچین جمله ای بودند 


با خوشحالی گفتند بگو تا بنویسیم - او هم آرام می گفت و آنها می نوشتند ! من هم وسوسه شده بودم - چند خطی را با آنها نوشتم - ناگهان کمی مکث کردم و شروع به خواندن چیزهایی که نوشته بودم کردم ! چقدر مسخره بودند ! فقط به خاطر کمی عجله آن همه دری وری روی کاغذ پیاده کرده بودم  ... !


از پشت سر صدایی می آمد که می گفت : من به راحتی می نویسم - دقیقا همان چیزی که از پدرم در نوشتن آموختم ! این هم ایده ای شد برای برخی دیگر ! صدایی از میان جمع به آهستگی برخواست :" راست میگویی چرا به ذهن خودمان نرسید" 


آنها هم شروع به نوشتن کردند ! هنوز با خودم درگیر بودم - سوال کردم : " ببخشید من میتوانم اینهایی که نوشتم را دور بریزم و از اول بنویسم ؟" او گفت : "از اول هرچه نوشتی نوشتی ! اول همان اول بود و حالا دیگر اولی وجود ندارد ! اینجا به بعد را بهتر بنویس ! "


پرسیدم :" چقدر فرصت داریم ؟ " لبخندی زد و با حالت شوخی گفت :"یک عمر !"


به اطرافم نگاه کردم ! یک سری خوابیده بودند ! گویی چیزی برای نوشتن نداشتند ! یک سری با هم صحبت می کردند و به کل نوشتن یادشان رفته بود !  نمیدانستم چرا هیچکس به کسی کاری ندارد و نسبت به اینکه این "انشا" را برای هم "دیکته" می کنند واکنشی نشان نمیدادند ! پرسیدم :" مشکلی ندارد ؟ " و اشاره ای به آنها کردم ! او لبخندی زد و گفت : " اگر مشکل نمیداشت که تصمیم نمی گرفتی آنهایی که برایت دیکته کرده بودند را دور بریزی ! " 


پاسخش قانع کننده بود ! متوجه شدم که یک راه حل خوب پیدا کرده ام ! اینکه بنویسم ! هرچه می توانم بنویسم ! و سعی کنم مثل کسی ننویسم ! هرچه به ذهنم میرسد ! حداقل اگر نمره ی کمی هم بگیرم نمره ی خودم را گرفته ام ! فکر کردم این ارزشمند است ! اینکه به قول او به اندازه ی یک عمر وقت داشته باشی و کسی برایت دیکته کند کمی ابلهانه به نظر می رسید ! 


تا به حال فکر می کردم این یک املای از قبل نوشته شده است و برایمان دیکته می شود و باید آن را بنویسیم ! همیشه پذیرش این موضوع  برایم سخت بود ولی از زمانی که وارد اینجا شده بودم نظرم عوض شده بود ! گویی هرچه بود و نبود , خودت می نوشتی ! 


شروع به نوشتن کردم ! گاهی خوشم می آمد ! گاهی اصلا به دلم نمی نشست ! گاهی دوست داشتم قسمتی را دور بریزم  اما نمی شد - فقط می توانستم آن را به خاطر داشته باشم تا دوباره اشتباه نکنم ! کم کم نوشتنم بهتر شد ! فشار و وسوسه از این سو و آن سو زیاد بود ! سعی میکردم کار خودم را انجام بدهم ! گاهی صدایی از پشت سر می گفت :"دوست داری بقیه اش را من برایت بگویم و تو بنوسی؟" توجهی نمی کردم - صدای دیگری می گفت :"اگر خسته شده ای من برایت بنویسم ! " ولی می دانستم که کسی نمیتواند برای کس دیگری بنوسید ! حداقل خطشان قابل تشخیص است و موضوع خنده دار می شود ! 



دیگر صدای آزار دهنده ی کسی که دیکته می کرد ! کسی که درباره ی پدرش صحبت می کرد ! آنها که درباره ی گذشتگانی که اصلا ندیده بودند صحبت می کردند و کسانی که در مورد آینده توضیح می دادند من را اذیت نمی کرد ! هرکس در دنیای خودش بود و کار خودش را می کرد ! من هم در دنیای خودم بودم و می نوشتم - مطمئن بودم مثل هیچکس نیست ! یا اینکه حداقل تقلید نبوده است ! در میان آنها کسانی را میدیدم کارهایی متفاوت می کنند ! یکی از آنها نوشته هایش را آتش زد و رفت ! دیگری نوشته اش را تزئین می کرد و انواع و اقسام کارهایی که از جنس  آدمی زاد بر می آمد


روی زمین پر بود از نوشته هایی که از این و آن به جا مانده بود ! پرسیدم اینها چه هستند ! گفتند می توانی بخوانی ! فرصت نداشتم همه را بخوانم ! خودم هم باید می نوشتم ولی نیم نگاهی به چندتایی از آنها انداختم ! بعضی ها ارزش همان نیم نگاه را هم نداشتند ! بعضی ها هم بسیار زیبا بودند و انسان را وسوسه  به تقلید و یا حتی تقلب می کردند 


ولی تصمیمم را گرفته بودم ! نوشتم و نوشتم تا اینکه متوجه شدم کم کم دارند نوشته ها را جمع آوری می کنند ! دوست داشتم بهتر و بیشتر بنویسم ولی انگار فرصت نبود ! بعضی ها حواسشان نبود و ناگهان نوشته هایشان را از زیر دستشان می کشیدند ! 


بعضی گویی لحظه شماری می کردند که تحویل بدهند و بروند ! بعضی هم که گویی اصلا برایشان فرقی نداشت ! 


من سعی کردم پایانی زیبا برایش بنویسم ! به عقب برگشتم !  چقدر نوشته بودم ! زیبا - زشت - خط خطی ... ! تمرکزم را روی پایانی زیبا گذاشتم و سعی کردم پایانش را هم خودم بنویسم ! او هم که از ابتدا مراقب ما بود گفت سعی کن آخرش را زیبا تمام کنی ! چون معمولا توجه همه به پایان نوشته ات است ! تا جایی که توانستم این کار را کردم و سپس ناگهان مجبور شدم نوشته ام را تحویل دهم ! فکر نمی کردم به این زودی نوبت من شود ! 


داشتم می رفتم ! از او پرسیدم :"می شود بگویید این نوشته ی ما دقیقا چه بود؟"


لبخندی زد و گفت :  " همان که خیلی ها فکر می کنند برایشان دیکته شده و یا باید بشود ! نمیدانند که این یک انشاست نه املا "


پرسیدم : " دقیقا یعنی چه؟"


پاسخ داد : " یعنی سرنوشت " ...  



نظرات  (۶)

HAJI GHARGHE IN FEKRATAM BE GHORAN.EYVAL HALI KARDAM BA IN GHESMAT ISHALA GHESMATAYE DG HAM BEKHOONAM BEBINAM KOJA DG ASLAN NEMIKESHAM KE BEFAHMAM.
:)
پاسخ:
سلام به جنابِ ؟

عاشقتم نابغه
توصیف زیبایی از زندگی که میخوایم داشته باشیم و توذهنه،خیلی تاثیر گذاره نوشتت.. خیلییی مررسییی
پاسخ:
قربانت 

منور کردی این ارسال ها رو با نظراتت
توام ذهن منو منور کردی با نوشته هات..
پاسخ:
اصلا نابودم کردی ...
داغونتم در حد بی حد..
املاء برای مـــن ...یعنی لابی رفتن با تــک ماده

من فقط می نویسم

غلط می نویسم...تو درست بخوآن

بآ صدآی ِ بلــند بخوآن...من همیشه خودم نوشته ام انشاء هایم رآ...
پاسخ:
سلام

ممنونم از نظر زیبای شما 

نظر تکمیلی بسیار خوبی بود

دوست داشتم قسمتی را دور بریزم  اما نمی شد - فقط می توانستم آن را به خاطر داشته باشم تا دوباره اشتباه نکنم
سوال کردم : " ببخشید من میتوانم اینهایی که نوشتم را دور بریزم و از اول بنویسم ؟" او گفت : "از اول هرچه نوشتی نوشتی ! اول همان اول بود و حالا دیگر اولی وجود ندارد ! اینجا به بعد را بهتر بنویس ! "

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">