تا به حال شده در رویا چیزی رو ببینید و تجربه کنید که بعدش احساس کنید خیلی واقعی تر از تمام وقایع زندگیتونه ؟
مثل اینکه زندگی یه خواب عمیق باشه و برای چند لحظه در اون رویا از خواب بیدار میشیم... در جایی که حقیقت ما درش قرار داره ، در اون زندگی واقعی که درش به خواب رفتیم
از کجا معلوم ؟ شاید کل زندگی ای که در حال حاضر داریم تجربه اش می کنیم فقط یه خواب باشه !
و وقتی احساس می کنیم یه خواب خیلی واقعی دیدیم - در حقیقت برای چند لحظه در واقعیت پشت این زندگی بی خواب شدیم !
گاهی به این فکر می کنم که ممکنه - و البته با احتمال خیلی زیادی هم ممکنه - که در حال تجربه یک رویا باشیم ... و چیزهایی که در رویاهام میبینیم وقتی در این رویا به خواب میریم - واقعیت اصلی ماجرا باشن !
شاید برای همینه که توی خواب خیلی چیزها به نظرمون خیلی آشنا میان
و وقتی که از خواب بیدار میشیم همه چیز تغییر کرده و هیچ چیزی رو در اون رویا نمتونیم شناسایی کنیم
فکر کردن به اینکه همزمان میتونیم چندین زندگی موازی داشته باشیم - فکر کردن به اینکه در ابعاد بالاتر ممکنه ماهیت دیگه ای داشته باشیم - فکر کردن به اینکه الان در این مرحله هستیم - فکر کردن به ماتریکس - اینسپشن - پری دستینیشن و در نهایت رویاهایی که گاهی میبینم - و در اونها چیزهایی به نظرم آشنا میان - یا بهتر بگم - به یاد میارمشون - که فقط توی رویا قابل تحلیل هستند و وقتی بیدار میشم هیچ ایده ای در موردشون ندارم ... گاهی من رو به این فکر میندازه که شاید تمام درک من از این زندگی که در حال حاضر دارم تجربه اش می کنم زیرمجموعه ای از یه مجموعه بزرگتره
و شاید خود اون مجموعه هم زیرمجموعه ای از مجموعه بزرگتری باشه ... و معلوم نیست که دقیقن این حلقه تا کجا ادامه داره... من رو یاد نسبت طلایی و عدد معروفش میندازه !
شاید برای شما هم پیش اومده باشه که بخوابید و حس کنید خواب بودید و تازه بیدار شدید !
شاید باید یه دفعه از اون افرادی که در خواب میبینیمشون سوال کنیم.. که خواب بودیم یا بیدار شدیم ؟
به هر حال همیشه امیدوارم خواب و بیداری هر دوشون قشنگ و رویایی باشن - چون واقعن تشخیصشون از همدیگه در بعضی موارد سخت میشه ...
"فکر کنم غریزه مون بهمون میگه که دنبال یه معنا بگردیم - و اگر معنایی نبود خودمون بسازیمش !
چون واقعیت و فانتزی ناسازگار هستند - در یک مکان جفتشون وجود ندارن! "
یکی از تفاوت های ویندوز و لینوکس اینه که ویندوز فایل ها رو از روی پسوندشون می شناسه ! یعنی اگر شما پسوند یک فایل اجرایی رو از exe به jpg تغییر بدید - ویندوز اون رو به عنوان عکس می شناسه و وقتی که اجراش بکنید با برنامه نمایش عکس بازش می کنه ! خنگه خلاصه و ظاهر داستان به سادگی گولش میزنه
اما یه سیستم لینوکسی اصلن به پسوند احتیاجی نداره ! و معمولن فایل ها در سیستم عامل های گنو/لینوکسی پسوند ندارن ... لینوکس فایل ها رو از Magic Number اونها میشناسه و میدونه چطور باهاشون رفتار بکنه
و از طرفی ویندوز اجازه نمیده که شما ببینید در بک گراند چه خبره اما لینوکس ساخته شده برای همین !
حالا نمیدونم آدم هایی که از نظر شخصیتی به همین شکل هستند میرن سراغ لینوکس یا آدم هایی که میرن سراغ لینوکس کم کم یه همچین شخصیتی پیدا می کنن
اما در کل من خودم یه لینوکسی هستم ... و منم در افراد بیشتر از ظاهر توجهم به Magic Number اونهاست ! یعنی معمولن ظاهر افراد رو زیاد مد نظر قرار نمیدم و میرم سراغ اون چیزی که پایه شخصیتشونه و قراره بعد از اینکه شخصیتشون اجرا میشه اونها رو تعریف بکنه !
یه همچین نگاهی به آدما باعث میشه که حتا با تغییر ظاهر هم ماهیت اصلیشون قابل تشخیص باشه !
و اگر ماسکی چهره اصلی اونها رو پوشونده باشه خیلی کارایی نداشته باشه
و به راحتی اینطوری میشه بنا رو به راستگو بودن افراد گذاشت ... یه تحقیقی نشون داده که افرادی که بنا رو به راستگو بودن افراد میذارن تشخیص دروغ براشون خیلی ساده تر میشه به مرور زمان !
البته اگر این موضوع باعث نشه که پارانوید بشن
به هر حال ... این موضوع رو غیر مستقیم بیان کردم...
شاید بعضی ها فکر کنن از قابلیت های اینترنت و دنیای مجازی میشه به عنوان یه ماسک استفاده کرد ! چه برای تغییر شخصیت و چه برای پنهان کردنش !
اما یه فاکتور خیلی مهم دیگه ای که لینوکسی ها به خصوص نوع ایرانیش دارن اینه که بهتر از هرکسی استفاده از قابلیت های اینترنت رو یاد گرفتن ، حداقل برای اینکه بتونن لینوکسی بشن...
پس اگر کسی سکوت می کنه خیلی اوقات این سکوتش یه ماسکه برای اینکه مخاطبش متوجه خنده ای که ماسک خنده دار و بی مصرفش به لبای اون نشونده نشه !
خیلی اوقات وقتی از کسی سوالی میشه به این معنی نیست که جواب سوال رو نمیدونیم ! شاید کاربرد دیگری داشته باشه
یه نظریه ای در فیزیک هست که پایه ریاضی داره و فرض می کنه که کل هستی نا محدوده،
از نظر ریاضی احتمالات محدود هستند و زمانی که یه محدود در یه چیز نا محدود قرار بگیره، احتمال تکرارش میره بالا
مثال ساده اش تکرار شدن یه روز در هر ساله، مثلن ۲۲ اردیبهشت یا ۱ تیر یا... که هر سال یک بار تکرار میشن
اتفاق ها هم در یه دنیای بیکران میتونن این حالتو داشته باشن
و ما میتونیم تکرار بشیم، چه در زمان متفاوت و چه در مکان متفاوت و چه در هر دو و یا در حالتی که هیچکدوم با هم اشتراکی ندارن
داشتم به این فکر می کردم که آیا میتونم قبل از اینکه بمیرم به یه بچه براکیوزاروس هویج بدم؟
اولش گفتم نه! شاید تا اون زمان هیچ ماشین زمانی اختراع نشه
بعدش فکر کردم شاید حتمن نیاز به اختراع ماشین زمان نباشه و ماشین مکان هم کارمو راه بندازه.
و البته الان که فکر می کنم میبینم شاید در اون حد هم مجبور نباشیم پیش بریم و بتونیم امیدوار باشیم که همین نزدیکی های خودمون توی یه سیاره دایناسور زندگی بکنه!
یا همینجا یکیشون رو زنده کنن حداقل!
امیدوارم به یکیش برسم تا قبل از ترک این دنیای محدود
و امیدوارم به امید خدا وقتی بهش رسیدم اون بچه براکیوزاروس هویج خیلی دوست داشته باشه
مثل فیدل نباشه که بعضی وقتا می خوره بعضی وقتا هم فقط بو می کنه و میره