نمیدونم این رو قبلن نوشته بودم یا نه ولی دوست دارم دوباره بنویسمش
اتاقم توی خونه پدر و مادرم، جاییه که کاراکتر من توش شکل گرفت
تقریبن اکثر نوشته های من توی این وبلاگ اونجا در ذهنم شکل گرفتن
کارای ذهنی جالبی که توی زندگیم انجام دادم تقریبن همشون اونجا انجام شدن
هنوز هم حس میکنم زمانی که وارد اون اتاق میشم به نزدیک ترین حالتم به خود واقعیم میرسم
انگار یه نسخه خیلی جالب از من هنوز هم اونجا زندگی میکنه و وقتی که وارد اتاقم میشم دوباره باهاش کانکت میشم
خواستم این رو بگم که یه حالت خیلی جدید و جادویی رو دارم مدتیه توی اون اتاق تجربه میکنم که شبیه به یک پورتال بین واقعیت و شاید یک واقعیت دیگه است
و داستانش هم به این شکله که اونجا که دراز میکشم، یک مقدار که ذهنم آروم میشه، اگر چشمامو ببندم هنوز هم فضای دورم رو میبینم اما نه دقیقن به شکلی که هست
همون اتاق هست، ولی وسایل داخلش فرق دارن
دیزاینش یکم متفاوته ولی فضاش همونه
یعنی مشخصه که یه نسخه دیگه از خود من اونجا هم زندگی میکنه
شلخته و شلوغ و در عین حال ساده
و شاید وقتی چشمامون رو میبندیم اینطوری با هم کانکت میشیم
شاید اون هم در همون لحظه داره اتاق من رو میبینه
مثل این میمونه که عینک بزنم و از طریق اون عینک فضا رو به شکل دیگری ببینم
اصلن هم خیال یا حالتی بین خواب و بیداری نیست
من کاملن هوشیارم و فقط به خاطر آرامشی که اونجا پیدا میکنم تمرکزم خیلی بالا میره و این حالت رو تجربه میکنم
الان که این رو مینویسم در یکی از آشفته ترین حالت هام
همه چیز بهم ریخته است
سر کارم و دارن صدام میزنن که از پشت میزم بلند شم تا وسایلم رو جمع بکنن
داریم جابجا میشیم - از اون جابجایی هایی که اصلن دوستش ندارم
بیرون از اینجا هم درگیر چند تا چیزم که خیلی درگیرم کردن
با این حال گفتم هدفون رو بذارم و با این آهنگ جادویی این رو بنویسم
گرچه عمیق نیست ولی خوب شد که نوشتمش
آهنگشم الان میذارم که گوش بدید
به اسم Backseat Driver میشناسمش
کاش زندگی واقعیم هم یه پورتال تحت کنترل خودم میداشت تا هرجایی که اوضاع پیچیده میشه شیفت کنم
شایدم واقعی ترین قسمت زندگیم همون لحظات توی اتاقمه و باقیش حاشیه است...
He Is Not Meeting Us, He Is Meeting You
"The Safe Nexus"