بایگانی مرداد ۱۴۰۴ :: به نام تفاوت

به نام تفاوت

به نام تفاوت

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

شکار و شکارچی...

قانون جنگل

و

گرگ...

 

آروم... خونسرد... بسیار باهوش و قدرتمند...

 

حواس خارخ القاعده اش توانایی های منحصر بفردی رو بهش میدن...

اون میتونه از کیلومترها اونطرف تر طعمه رو شناسایی بکنه...

از جایی که حتا طعمه اش در مخیله اش هم نمیگنجه که تارگت شده...

 

با استفاده از ترکیب حواسش و هوش بسیار بالاش... به طعمه نزدیک و نزدیک تر میشه و با هر قدم نزدیک تر شدن استراتژی قدم بعدی رو در ذهنش میچینه...

چه قدمی برداره... به کدوم سمت برداره و به چه شکل...

 

هنوز هم شکارش از وجودش با خبر نیست...

نزدیک و نزدیک تر...

 

گاهی با مدل حرکتش به سمت طعمه... بدون اینکه طعمه اش بدونه اون رو هدایت میکنه به نقطه ای که براش برنامه ریزی کرده...

 

و گاهی حتا طوری حرکت میکنه که شکارش بو ببره که ممکنه اون اطراف باشه... به شکارش حس باهوش بودن میده... این حس که فکر کنه دستش رو خونده...

 

و از همین حس استفاده میکنه تا نقشه خودش رو عملی بکنه...

مثل یک شبح... حضورش احساس میشه اما خودش دیده نمیشه...

 

در کنار تمام اینها، دوستان وفاداری هم داره که هرجای این سناریو احتیاج به کمک داشت، در هرچه بهتر پیش رفتن برنامه بهش کمک میکنند و کار تیمیشون هم یکی از خصوصیات جذاب و بی مانندشونه...

 

باز هم نزدیک تر...

در نهایت به جایی میرسه که مستندسازا نشونمون میدن...

 

یه طعمه و یه گرگ که خیلی بهش نزدیک شده...

 

اینجا ممکنه طعمه احساس بکنه که گرگ رو دیده... بوش رو حس کرده... و باید دست پیش بگیره...

 

ولی اگر یه گرگ به فاصله ای برسه که دیده بشه... حتا اگر نگاهش به طعمه نباشه و به نظر حواس پرت بیاد...

میشه گفت دیگه خیلی دیر شده...

اون خیلی وقت قبل از اینکه دیده بشه با هر قدمش حساب شده و خیلی دقیق به طعمه نزدیک شده...

و الان دیگه وقت فرار نیست...

طعمه دیگه یک شکاره... و هر قدمی که برداره در جهت فرار... پیش بینی شده و در نهایت این اتفاق میفته...

اینقدر نزدیکی به معنی تموم شدن کاره...

 

 

توی این مسیر گرگ حساب سایر شکارچی ها رو هم کرده... اون ها رو هم از همون فاصله دیده... برای همشون برنامه ریزی کرده... و تا رسیدنش به شکار تمام اونها رو هم از بازی به شکل های مختلف خارج کرده...

شکار رو از دستشون فراری داده... حواسشون رو پرت کرده یا حواس شکار رو جایی که لازم بوده به خودش جمع کرده...

 

حتا ممکنه ببینیم که گرگ طعمه ای رو در نهایت رها میکنه و میره...

در این حالت میتونیم مطمئن باشیم که اون شکار ارزشش رو نداشته... به دلایلی که فقط یه گرگ میدونه...

 

شاید مدت ها قبل نظر دیگری داشتم... ولی بعد از سالها به این نتیجه رسیدم که قانون جنگل... قانون شکار و شکارچیه...

 

و هرکس که فکر میکنه پادشاهه جنگله، در واقع خودش هم قسمتی از بازی گرگه...

 

گرگ سلطان جنگله