کاتاف :: Oops

Oops

Oops

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

امروز برای یک مسیر طولانی اسنپ گرفته بودم، و این مدت به دلیل شیوع این ویروس لعنتی اصلن با خودم پول حمل نمیکنم و فقط کارم شده کارت به کارت کردن، حتا برای دادن کرایه‌ی ماشین. این بار کارت راننده مشکل داشت و مجبور شدم نزدیکای خونه کنار یک عابر بانک بایستم تا پول بگیرم و کرایه رو بدم

 

.وقتی که رفتم کنار عابر بانک یک آقای سن و سال داری مشغول کار کردن باهاش بود

 

.در این مواقع من نه به قصد فضولی، بلکه به این دلیل که برای بعضی افراد مسن کار با سیستم های جدید یک مقدار سخته، یک نگاهی به مانیتور میندازم تا اگر به کمکی احتیاج داشتند ازشون بخوام که کمکشون بکنم...

 

خلاصه نگاه کردم و دیدم که اون آقا زل زده به صفحه ی مانیتور و داره به دقت نگاهش میکنه. مثل وقتی که داریم صفرهای پول رو میشمریم. منم توجهم جلب شد و دیدم روی صفحه نوشته پنجاه هزار ریال. یعنی ۵ هزار تومن. بعد اون آقا کلید دریافت مبلغ رو فشار داد. و در مانیتور پیام "موجودی کافی نیست" ظاهر شد. یک نفس عمیقی کشید و یک مقدار به دنبال دکمه‌ای گشت که کارتش رو پس بده.تا اون لحظه متوجه حضور من نشده بود. کارت رو گرفت و برگشت و ناگهان با یک حالت خیلی پریشونی من رو نگاه کرد و و من هم مات و مبهوت نگاهش میکردم. بعد هم با یک حالتی که نمیتونم توصیفش کنم آروم آروم رفت.

 


من همونجا خشکم زده بود، انگار یک نفر یک سطل آب یخ ریخته بود روم و بعد هم زیرم آتیش روشن کرده بود و گذاشته بودم زیر دستگاه پرس! گیج بودم! احساس عذاب وجدان شدیدی داشتم. بیش از اینکه از این ناراحت باشم که اون صحنه رو با جزئیات و حالتی که اون آقا داشت دیدم، از این ناراحت بودم که اون آقا من رو دید، و یک لحظه احساس کردم خجالت کشید و این حس خیلی بد بود.

 

چند ثانیه نگاهش کردم و نمیدونستم چکار بکنم. تا اینکه به خودم اومدم و رفتم کنار دستگاه و تند تند عددارو وارد کردم، هر مبلغی رو وارد میکردم دستگاه ارور میداد به خاطر کمبود اسکناس هاش! حتا نمیدونستم تصمیمی که گرفتم درسته یا نه. میگفتم شاید اگر به روی خودم بیارم اون آقا خیلی بیشتر ناراحت بشه، بنابراین یک عدد مسخره وارد کردم و دستگاه پول رو داد.

 

سریع گرفتمش و رفتم به اون مسیری که اون آقا رفته بود... غیب شده بود، هر طرفی رو که نگاه کردم نبود، پول راننده رو در حالی دادم که نگاهم متوجه اطرافم بود. راست، چپ، روبرو، پل هوایی... هیچ جا نبود! ناپدید شد! و انگار یک تیکه از من رو با خودش برد...

 

حتا همین الان هم نمیدونم دقیقن چه حسی دارم... من خودم این روزها از لحاظ روحی خیلی احساس بهم ریختگی و پریشونی دارم. وضعیت این روزهامون هم که جالب نیست.

 

ولی لابلای تمام دغدغه‌های ریز و درشت ما، یک نفر میره کنار خودپرداز، و ۵ هزار تومن هم موجودی نداره. خدا میدونه توی دلش چی میگذره، چه وضعیتی داره، اصلن کورونا در بین مشغله‌های فکریش جایی داره؟ کسی رو داره؟ و این آدم در فاصله‌ی کمتر از یک متر از ما قرار میگیره و وضعیتش هیچ فرقی نمیکنه. و یکی مثل من اینقدر هاج و واج نگاه میکنه تا بره و ناپدید بشه! و بعد میاد اینجا و قصه مینویسه!

 


 رفتم کلی دویدم، مدت‌ها بود اینقدر ندویده بودم، تقریبن دو برابر همیشه. از بس ذهنم درگیر بود حتا احساس خستگی یادم رفته بود...

 

غمگین بودم، الانم هستم. از اینکه به هیچ دردی نخوردم و فقط یک حس بد رو منتقل کردم فوق العاده ناراحتم... ناراحتم که یک نفر به خاطر ۵ هزار تومن جلوی من آه کشید. ناراحتم از خیلی چیزا...

 

شاید نباید وضعیت هیچکس در این کشور اینطور میبود، ولی منم یکی از همونایی بودم امروز که دید، هیچ کاری نکرد، و فقط یک حس بد رو منتقل کرد. خراب کرد. یک جزء از کلی که باعث شده وضعیت مردم اینطور بشه... نمیدونم... گیجم! کاش نگاه نکرده بودم! اون ۵ هزار تومن خیلی گرون تموم شد...

 

 

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">