Blank :: Oops

Oops

Oops

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

جمعیت مثل همیشه خیابان را زشت کرده بود


همه یک شکل ! همه یک جور ... همه تکرار !


او ماسک داشت ... او فقط یک ماسک داشت


او را کسی نمیدید ... اما ماسک را همه می دیدند


ماسک برای بقیه به یک "جاخالی" بدل شده بود و هرکسی از آموخته هایش استفاده می کرد تا این جاخالی را با کلمه ی مناسبی پر کند


کلمات هم مناسب بودند ! اما مناسب وضع و حال آنهایی که آن کلمات را می ساختند ... مناسب اما نه لزوما صحیح


ماسک می زند ! او زشت است ... ماسک می زند ... او سوخته ! ماسک می زند ! دلقک ! ماسک ؟ این هم نوعی جلب توجه !


جمعیت زشت بود و او ماسک داشت ! جمعیت خنده دار بود او ماسک داشت ... جمعیت در خود می سوخت اما او ماسک داشت ! تنها چیزی که در خیابان جلب توجه می کرد جمعیت بود ! اما او ماسک داشت ... 


ناگهان او ... او را دید ! او کسی که ماسک زده بود را دید ! 


ماسک ! چرا ماسک ؟ ...


مدتی گذشت ... او ماسک می زد و تنها راه می رفت ! تنها می نشست 


و از همه مهم تر اینکه ! تنها ماسک می زد


او به سمتش رفت ! مدتی بود او را دنبال می کرد


کنارش نشست ! هیچ چیز نگفت و فقط به او نگاه می کرد !


او نیز از پشت ماسک او را می دید ! شاید این بار او بود که تعجب کرده بود ! یک نفر بدون ماسک که حرف نمی زد و فقط نگاه می کرد


پرسید : "سوالی نداری؟ یا حرفی که پشت این ماسک رو توصیف بکنه ؟"


او گفت : "نه - دوست دارم خودت برام تعریف کنی"


شروع به صحبت کردند ! حرف هایی که از پشت ماسک بیرون می آمدند همه تازه بودند ! همه تفاوت داشتند ... همه همان چیزی بودند که او باید در زندگی پیدا می کرد


با هم قدم زدند ... چقدر خوب بود ! 


احساس جدیدی در او متولد شد ... !


تا به حال به یاد نمی آورد که تا این حد دوست داشته باشد چیزی را در آغوش بگیرد یا آن را ببوسد


مدتی گذشت ! او همچنان ماسک می زد و او هم با او قدم می زد و با هم حرف می زدند


ناگهان ایستاد - او را در آغوش گرفت ... ماسک را با تمام وجود بوسید 


گویی تمام دنیا پشت آن ماسک بود ! گویی همه چیز در محتویات یک ماسک ساده خلاصه می شد


دیگر تاب نیاورد ! به آرامی ماسک را از روی صورت او برداشت تا ببیند پشت این ماسک چیست !


او را دید


آنجا هیچ چیز نبود ! 


تنها چیزی که آنجا بود همان چیزی بود که باید می بود ! و اما همه چیز در همان ماسک بود


او را در آغوش گرفت ... او را بوسید و ماسک را به آرامی سر جایش قرار داد


حالا دوباره دنیایش را پیش روی چشمانش می دید


چیزی که هیچکس نداشت ! چیزی که هیچکس نمی توانست معنایش کند


چیزی که متعلق به همان کسی بود که توانست به معنایش پی ببرد


و حالا می توانست این جای خالی را با کلمه ی مناسب پر کند


ماسک !


ETP


نظرات  (۱)

هردو از درون یکی بودند.

پاسخ:
قشنگ بود 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">