Demon Inside :: Oops

Oops

Oops

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

کودک و فرشته با هم حرکت میکردند...

حالا پس از مدت ها کودک در فضایی قرار داشت که دیگر تاریک نبود.

 

راه میرفت، دستش در دستان کسی بود و احساس خوبی داشت...

 

کمی که رفتند در دستانش احساس سردی کرد...

گویا آن دستان گرم و مهربان یک مرتبه جای خود را به یک سنگ منجمد داده بودند.

 

کودک نسبت به این موضوع احساس خوبی نداشت، بنابراین فرشته را نگاه کرد تا شاید از جریان سر در بیاورد...

 

فرشته هم برگشت و کودک را نگاه کرد... اما...

 

کودک نمیتوانست چیزی که میدید را درک کند... 

آن چشمان آرام و مهربان جای خود را به چشمانی جهنمی و ترسناک داده بودند...

 

آن دستان گرم و لطیف تبدیل به اجسامی زمخت و سرد شده بودند و حالا گویی این کودک نبود که دستان او را گرفته بود...

بلکه او دستان کودک را گرفته بود و به دنبال خود میکشید...

 

کودک حالا ترسیده بود... حالا بیرون از آن جانور بود... آزاد ولی آسیب پذیر...

 

در لحظه این فکر از ذهنش گذشت که شاید درون آن جانور امن تر بود... تاریک بود... تنها بود... اما امن !

 

اما حالا دستانش در دستان موجودی بود که هرچه بود، فرشته نبود...

 

او گول خورده بود... از دل آن جانور وحشی خارج شده بود و دستانش را به دست فرشته ای داده بود که حالا میدانست رو به جهنم در حال حرکت است...

 

جانور، فقط وحشی بود...

ولی کودک درونش، آن کودک معصوم، حالا که به چشمان فرشته‌ نگاه میکرد، شیطان را میدید که به او لبخند میزد... 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">