مدتی بود پشت عضلات پام درد میکرد و من از تمام این ماجرا فقط دردش رو حس میکردم
با یک سری از اساتید مشورت کردم و ماساژ رو توصیه کردند
چند روزی مشغول ماساژ دادن پاهام شدم و ماساژ رو تا عمق عضله پیش میرفتم، تا متوجه شدم یک قسمتهایی در اون اعماق، یک سری چیزهای توده مانند تشکیل شده که وقتی لمسشون میکردم دقیقن با منشا درد مواجه میشدم... اصطلاحن بهشون Trigger Point یا نقاط ماشهای گفته میشه و در ورزشکاران خیلی رایج هست و باید بهشون رسیدگی بشه
خلاصه کار من یک مدته که شده ماساژ عضلات داخلی پام بعد از تمرین و تلاش برای رفتن به عمق عضله و باز کردن اون نقاط ماشهای، که احتیاج به زمان و صبر داره
همین اتفاق بعضن با گوش دادن به یک موسیقی برای ذهنم رخ میده
یعنی یک موسیقی گاهی من رو به عمیق ترین لایههای فکرم میبره، و میرسم به یک سری توده که بهشون بی توجهی کردم یا اونطور که باید رسیدگی نکردم بهشون
این بی توجهی باعث نشده که دفن بشن یا از بین برن، فقط اونجا تبدیل به توده شدن و به صورت خوداگاه و ناخوداگاه روی خیلی از افکار من تاثیر میذارن
گاهی همین رسیدن بهشون، و لمس کردنشون، خیلی اثر خوبی داره، اونها رو میکشه بیرون
در بسیاری موارد هم راه حل همینه، اما خیلی از موارد هم بیرون کشیدنی و دور انداختنی نیستند
احتیاج به یک متخصص دارند که اولن محلشون رو تشخیص بده و دومن قدرت نفوذ به اون عمق و باز کردن اون گرهها رو داشته باشه
خیلی تخصص لازم داره... اینکه خودت هم گاهی نمیدونی درد کجاست، و یکی میاد پیداشون میکنه، مثلن یک روانشناس با تجربه
و در مقابل به حرفهی قضاوت فکر کردم... به اینکه یک سری قراردادهای فوق العاده سطحی، استفاده میشن تا در مورد آدمهایی که هرکدوم میتونن از لایههای بسیار زیاد و عمیقی تشکیل شده باشند، قضاوت بشه و حکم صادر بشه
قراردادهای انسانی که به علت اینکه عمومیت داشته باشند، نمیتونن زیاد عمیق باشن، چون شخصیت و عمق کاراکتر هر آدم مثل یک اثر انگشت میتونه منحصر بفرد باشه، و یک قضاوت عادلانه و بینقص، به معنای واقعی کلمه کار خداست فقط... اما خوب خیلی ها این جرئت رو پیدا کردند که بشینن جای خدا...
در بعضی موارد قضاوت به اونچه که باید انجام بشه نزدیکه اما در خیلی موارد هم فرسنگها با اونچه که باید، فاصله داره
به خصوص زمانی که فرد قضاوت کننده نمیتونه درکی از عمق چیزی داشته باشه که داره در موردش قضاوت میکنه
مثل یک موجود بیگانه که ناگهان روی زمین و در کنار یک لجنزار با عمق سی سانتی متر و سطح صد متر مربع فرود میاد، اون لجن رو تست میکنه و گزارش میده به همنوعانش که در سیارهای از جنس لجن فرود اومده که غیر قابل استفاده است، و همنوعانش تصمیم به نابودی زمین میگیرند
در صورتی که قطر زمین حدود دوازده هزار و هشتصد کیلومتره... با لایه های مختلف در عمقش و سرزمینها و دنیاهای متفاوتی که روی سطحش وجود دارند
یادمه جایی میخوندم که عدهای از شکارچیان که قانونی هم شکار میکردند، بزها و قوچها رو هدف قرار میدادند، با این تفسیر که اینها پیر هستند و در آبی که مصرف میکنند، در صورت کشتنشون صرفهجویی میشه و بحران کم آبی مدیریت میشه!
فارغ از هرگونه تفکری مرتبط با دیگر موارد مربوط به محیط زیسا ،خود اون حیوانات، اینکه شاید بچهای داشته باشند که چند متر اون طرف تر منتظرشون باشه و بسیاری موارد دیگه
تمام اون مقدمه چینیها برای رسیدن به همین مورد بود، یعنی قضاوت
خیلی دارم تمرین میکنم که حتا افرادی که بدترین ظلمها و قضاوتها رو در حقم میکنند و یا کردند رو قضاوت نکنم... و در موردشون حکم ندم
چون هرچه بیشتر به این موضوع فکر میکنم، مطمئنتر میشم که کار کسی جز خدا نیست...
خیلی در مورد قضاوتمون دربارهی خصوصن افراد، محتاط باشیم...
این قضاوت ما معمولن ناکامل و در بسیاری موارد نادرسته، ولی اثرش میتونه مستقیمن زندگی اون فرد رو تحت تاثیر قرار بده
حداقل خودم به اندازهای تجربهاش کردم و اثر قضاوت اشتباه رو دیدم و حس کردم که بتونم بگم سعی کنیم حداقل در مواردی که قراره حکم منفی بدیم، خیلی خیلی محتاط باشیم...
به هیچکس بر اساس ظاهرش، سلایقش، اینکه درک درستی از افکارش نداریم، به خاطر عملی که در شرایطی خاص انجام میده که هرگز درش نبودیم و نمیتونیم درک درستی ازش داشته باشیم، به خاطر حرف دیگران که در بسیاری موارد فقط چیزیه که گفتنش به نفع خودشونه برای بیگناه جلوه دادن یا تبرئه کردنشون، و در کل به خاطر موارد ناچیزی که ازش میدونیم و در برابر مواردی که ازش نمیدونیم هیچ هستند، برچسب نزنیم... به خصوص برچسب منفی، چون حقیه که میمونه به گردنمون و بدهکارمون میکنه... بدجوری هم بدهکارمون مبکنه... من که این بدهی رو اصلن دوست ندارم...
حس خدا بودن بهمون دست نده... خدا یه دونست... باور به این موضوع رو در عمل نشون بدیم...