Sketch :: Oops

Oops

Oops

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

جالبه که در اکثر موارد زمانی که میخوام چیزی بنویسم

عنوان اون نوشته در لحظه به ذهنم میاد و همونطور مینویسمش - حتا اگر بی ربط باشه

 

و بعد سعی میکنم نوشته رو یه جوری بهش ربط بدم

 

گرچه در خیلی موارد بی ربط نیست و بعد متوجه میشم که ذهنم زودتر از اینکه به خودم اطلاع بده ارتباطشون رو کشف کرده و برای همین اون عنوان رو بهم پیشنهاد داده

 

و من به ذهنم اعتماد میکنم

 

اما چیزی که میخوام بنویسم در مورد بی اعتمادی به ذهنمه

 

در اکثر موارد، زمانی که با کسی آشنا میشم

 

ذهنم شروع میکنه به ساختن یک تصویر ابتدایی از اون فرد

 

بذارید عنوان این نوشته رو تغییر بدم چون یه عنوان بهتر براش پیدا کردم

 

خلاصه که ذهنم یک تصویر ابتدایی از اون فرد ایجاد میکنه و بعد اون رو توسعه میده

 

مثل چیزی که دوستم کوثر که عکسای من رو نقاشی میکنه بهشون میگه Sketch

 

یک الگوی ساده که به مرور زمان کامل میشه

 

درسته که طرح اولیه این الگو توسط ذهنم داده میشه، اما توسط احساساتم تکمیل میشه

 

گرچه در این مورد که طرح رو ذهنم از خودش میده یا اون رو هم از احساساتم تحویل میگیره هم شک دارم

 

اما به هر حال هرچه که حسم به اون فرد کامل تر و عمیق تر میشه جزپیات تصویرش هم میره بالاتر

 

و اینجاست که باگ ها قرار دارن

 

تصویر که به وضح قابل قبولی میرسه ذهنم شروع به قضاوت میکنه اما این قضاوت معمولن احساسیه

 

به خصوص اگر ارتباط احساسی با اون فرد داشته باشم

 

و در بعضی موارد اون قضاوت اشتباهه

 

و داستان از اینجا شروع میشه

 

گرچه سعی کردم این خط سیر داستان رو قیچی کنم تا از اینجا به بعدش دیگه ادامه پیدا نکنه و داستانی شروع نشه اما در بعضی موارد اون داستان شروع میشه

 

و روندش هم به این صورته که وقتی ذهنم سیگنال "تو اشتباه کردی" رو برام صادر میکنه، از نظر منطقی و در واقعیت کانکشن من با اون فرد بسته میشه و ارتباطمون قطع میشه

 

اما در یک فضای غیر واقعی که فاصله چندانی هم با واقعیت نداره، اون فرد مطابق با همون تصویری که من ازش در ذهنم داشتم و قبل از دریافت سیگنال "تو اشتباه کردی"، وجود داره و همچنان ارتباط داریم.

 

این ارتباط کاملن ذهنیه و نمیدونم تاثیرش در زندگی واقعیم چقدره، اما میتونم بگم که اون فرد به صورت کامل ارتباطش قطع نمیشه. اینکه تاثیر این موضوع در زندگی خود اون فرد چقدر هست هم فکر میکنم بستگی به این داره که یک همچین فضایی در زندگی خودش داره یا نه

 

چون فکر میکنم این فضاها به هم مرتبطن

 

اما در کل در اون فضا هیچ سیگنال پشیمون کننده ای وجود نداره و مشخصات فرد با تصویری که ازش در ذهنم توسط قلبم توسعه داده بودم یکیه ! شاید ذهنم این کار رو انجام میده تا من رو از آسیب های روحی حفظ بکنه و مثل یک تشک فنری از شدت ضربه حاصل از "من اشتباه میکردم" حفظ بکنه اما در کل این حالت که در مورد یک نفر اشتباه نکنیم و به همون اندازه که خوب تصورش میکنیم خوب باشه یا حتا نزدیک بهش باشه در دنیای واقعی به شدت به ندرت اتفاق میفته !

 

به هر حال داشتم داستان کوکا رو میخوندم که تحت تاثیرش قرار گرفتم و من هر زمان تحت تاثیر قرار میگیرم دوست دارم باز بنویسم. اینم که این رو نوشتم هم دلیلی داشت که به داستان کوکا بی ربط نبود.

 

راستی اینم بگم که کوثر که به صورت اتفاقی توی اینترنت باهاش آشنا شدم و هر چند وقت یک بار بدون توضیح خاصی براش یک عکس میفرستم و اونم بعد از یه مدت بدون توضیح خاصی نقاشیش رو برام میفرسته، یکی از خصوصیاتی که داره اینه که هر آدمی رو به شکل یک جانور در ذهنش تصور میکنه

 

و من رو همیشه با دو تا شاخ نقاشی میکشه و منم زیاد ازش توضیح نخواستم اما تمام نقاشیای من رو با شاخ کشیده که اینم برام جالبه.

 

 

 

 

نظرات  (۲)

لوسیفر از واژه ی لاتین «لوچم فره»گرفته شده آورنده ی روشنایی! در اعماق تاریک ترین ،دست نیافتنی ترین بخش ذهن شما می درخشه .نهفته ترین اسرارتون رو هویدا میکنه. عمیق ترین درد و رنج تون رو ،از این درد برای خرد کردن روح تون استفاده می کنه… لوسیفر می خواد انسانیت را از فرد تسخیر شده بگیره و کاری کنه که شخص حس کنه سزاوار عشق خدا نیست (خوبی و نیکی و توجه و عشق و دوست داشتن و…) و باید فرد تسخیر شده رو کمک کرد که برای حفظ انسانیتش بجنگه حس شرمساری و گناهه قربانی اینقدر زیاده که پذیرای نیروی اهریمنیه و میخواد عذاب بکشه خودشو تسلیم شیطان میکنه… اینا دیالوگ فیلم Prey for the Devil،که همین چندوقت پیش دیدمش فیلم جالبی بود برام به این خاطر که همیشه توی ذهنم به این موضوع میرسیدم که وقتی میگن شیطون طرفو گول زد ما چیزی رو خارج از خودمون حس میکنیم یا در بچگی میکردیم اما خب مسلمن این چنین نیست شیطان درون ماست به قول همین دیالوگ در تاریک ترین اعماق ذهن ماست… و شخصیت هر انسان از همین ذهنش نشأت گرفته میشه و غیر ازین چیز دیگه ای نیست و همه ی ما شیطان درون داریم و میتونیم کنترلش کنیم برام خیلی عجیب و جالبه لوسیفر اورنده ی روشناییه…!!! یک چیزی بین خیلی خوب و خیلی بد انگار که با اون روشنایی میتونه روشن کنه وجودتو ،وقتی که ذهنتو اروم و سالم پرورش بدی. و میتونه تاریکت کنه وقتی که برعکسش ذهنتو بساز. و این فیلم به تروما ی هر فرد اشاره میکرد تروما اجازه دهنده ی تاریک کردنتو به لوسیفر میده انگار اون توی تاریک ترین اعماق ذهنت نشسته و منتظر که تو بهش اجازه بدی مشعلشو خاموش کنه اونجاست که تو جنگ بین ذهنت ؛ذهن منفی و ذهن مثبتت شروع میشه و ترومای بیشتری میسازه و هر انسانی با ذهنش ارتعاشات ضعیف و قوی رو تقویت میکنه هرچقد ارتعاشات قوی و بالایی داشته باشی اون مشعلو روشن نگه میداری این نوشته ی تو و اون اسکیس منو یاد این دیالوگ انداخت. اون ذهنیتت که در موردش نوشتی تمامن ذهن روشن توعه ارتعاشات بالای توعه که ترو در برابر خاموش شدن اون مشعل توی اون نقطه ی دارک حفظ میکنه “و جالبیش اینکه به گفته ی افسانه‌ ها و ادیان لوچم فره یک فرشته بوده یک موجود بسیار نزدیک به خدا .اوووووف Holy shit.” چیزی که من از تو حس میکردم و ذهنم ازت میسازه به همه ی اینا بی ربط نیست.به اون چیزایی که توی ماهیت تو هست****. ،(این اسکیس که من فکر میکنم به طور شگفت انگیزی مال توعه، و وقتی برای اولین بار دیدمت *** همچین چیزی رو حس کردم ) sa!an و ذهنیت …

پاسخ:
So Click Here

Nice drawing 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">