بایگانی بهمن ۱۳۹۶ :: Oops

Oops

Oops

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از قسمت نظرات استفاده کنید.

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

یه دفعه جاتون خالی، یه غذای خیلی لذیذی خورده بودم و رفته بودم بیرون

اون بیرون دو تا پسر نوجوون رو دیدم که با یه موتور، از این موتورایی که تهش بار میزنن، داشتن ضایعات جمع می کردن

هوا هم خیلی سرد بود


خیلی خجالت کشیدم راستش، یه حس بدی بهم دست داد

به این فکر می کردم که الان اینها چند ساعته که نه خواب راحتی داشتن، نه غذای لذیذی خوردن و نه زندگی کردن؟ شاید ساعت خیلی بازه ی کوچیکی برای این سوال بود

نمیدونم چرا از خودم خجالت میکشیدم


با خودم گفتم اگر من میتونستم به این شهر حکمرانی کنم، اولین کاری که می کردم این بود که دیگه از خودم خجالت نکشم... تمام تلاشم رو می کردم


اما بعدش یک مقدار فکر کردم، دیدم انگار آدمای خجالتی اصلن برای این کار ساخته نشدن


نتونستم کسی رو پیدا بکنم از اونهایی که در شهرم میشناختم، که در این حایگاه باشه و خجالتی باشه


انگار یکی از شروطش اینه که ببینی ولی اصلن خجالت نکشی


چون اگه بنا به خجالت کشیدن باشه، طولی نمیکشه که از خجالت آب میشی و تموم میشی میری... 


نمیدونم چرا احساس می کنم توی شهر و دیاری  که یکی مدت هاست طعم یک غذای لذیذ رو نچشیده، لذت بردن زیادی خجالت داره... 


خجالتا که تقسیم نمیشن، ولی شاید بشه لذتا رو تقسیم کرد... 


دیشب توی استخر دعوا شد

یه لات سابقه دار یه پسری رو که نه از لحاظ قد نه هیکل بهش میخورد گرفت و کتک زد، به خاطر موضوعی که حق هم باهاش نبود و اون پسره راست میگفت

داشتم به این فکر می کردم که قوانین کیفری ما چقدر مشکل دارند، چقدر زیاد

یکی از مشکلاتشون این هست که معمولن برای مجازات، آخرین اتفاقی که رخ داده رو بررسی می کنند و براش حکم میدن

فرضن اگر دیشب در این درگیری اون پسره به هر نحوی، چه عمدی چه سهوی، بلایی سر این دوست گردن کلفتمون می آورد، مقصر میشد

دیگه به اینکه چرا این بلا رو سرش آورده، در چه شرایطی بوده، حق با کی بوده و... کاری ندارند

چندین سال پیش یک پسر فوق العاده مودب و مومن که نزدیکای محل زندگی ما مغازه داشت، یک مدت مدام مورد مزاحمت یک ادم عوضی و لات و لوت قرار می گرفت 

در آخر از کوره در رفت و درگیر شدند، و اون عوضی این وسط کشته شد، اونم به صورت سهوی، و به خاطر وحشی بازی های خودش و با چاقویی که مال خودش بود

اما در نهایت این پسر خوب و مومن رو اعدام کردند به اتهام قتل... 

اصلن اینکه چرا این اتفاق افتاده، شرایط چی بوده و... مهم نبود، فقط تو قاتلی و باید اعدام بشی، هرکسی هم که هستی مهم نیست، همه در برابر قانون! برابرند... 

یا اتفاق مشابهی که برای یک آقایی افتاد که در خیابون، همسرش مورد مزاحمت یک بی سروپا قرار گرفته بود، و در درگیری بینشون، اون بی سروپا خورده بود زمین و مرده بود و اون مرد اعدام شد... 

قانون پایستگی اعدام میگه که اعدام ها از بین نمیروند، فقط از کسانی که حقشونه به کسانی که حقشون نیست منتقل می شوند... 

چقدر اعدامی به حق داریم که از من و شما آزاد تر و قوی تر و خوشحال تر هستند... 

یکی دیگه از مشکلات کیفری تقریبن در راستای همین مورده

عدم مجازات کافی افراد خاطی و مجازات بیش از حد افراد با جرم های سبک یا بعضن حتا بیگناه

فرضن یک لات اراذل رو میگیرند، یک مدت زندانش می کنند یا شلاقش میزنند و رهاش می کنند، این فرد دیگه میفهمه که اتفاق خاصی بعد از دستگیریش هم نمی افته، جز اینکه بین لات و لوتا اسمی در می کنه و آبرویی کسب می کنه، و پوستش هم نسبت به مجازات ها کلفت میشه

بنابراین اگر قبلن هم یک مقدار میترسیده از ارتکاب جرم یا هر عمل خلافی، دیگه نمیترسه،و میشه مثل دیشب که با تمام قوا یک آدم نحیف رو کتک میزنه، بدون اینکه از عواقبش ترسی داشته باشه

بعد این آدم که به معنای واقعی انگل اجتماع هست، آزادانه میگرده برای خودش

لازم به ذکره که بگم اون لات دیشب یکی از اراذل معروف شهر هست که به خاطر دعوا و تیراندازی در ملا عام و مزاحمت و... بارها دستگیر شده و مجازات شده، و این مجازات های مسخره فقط رزومه اش رو بین صنف اراذل قوی کرده و اسمشو بولد کرده... 

و در مقابل بسیاری افراد دیگه که به خاطر شرایط خاص، به خاطر فشار یا... یا حتا به خاطر بی توجهی به استعدادهاشون مرتکب اشتباهی میشن، مجرم شناخته میشن، چند سال حبس میشن و دوران طلایی زندگیشون رو از دست میدن، یا مشابه اون فرد گوسفند دزد طوری مجازات میشن که بعد از اون، به علت مشکلی که از نظر جسمی، روحی، سابقه ای یا... براشون پیش اومده دیگه قادر به بازگشت به زندگی عادی و تبدیل شدن به یک فرد مفید برای جامعه نخواهند بود، و اگر اینها با یک فرصت و حمایت به راحتی میتونستن تبدیل به یک فرد مفید بشن، حالا با این سابقه و این چیزی که از دست دادن، اگر هم نخوان، مجبورن که به صورت انگل وار به زندگی در اجتماع ادامه بدن، و اگر این موضوع براشون تبدیل به یک عقده یا کینه بشه که واقعن میشه به عنوان یک عضو خطرناک و مخرب جامعه روشون حساب کرد... 

کاش این قوانین بهتر تنظیم میشدند

یک عدم توازن کاملن محسوسی بین کسانی که در حبس هستند و مجازات میشن و مجازات هاشون، با افرادی که آزاد هستند و قوی و خوشحال و حقشونه که محبوس باشن و به صورت ایزوله از جامعه به دور نگه داشته بشن وجود داره

جای امیدواری ای هم نمیبینم که بگم امیدوارم موضوع درست بشه... موضوع خیلی ریشه ای تر از این حرفاست

خدا خودش هوامونو داشته باشه فقط

در این جومانجی! 


این شبکه های مثلن اجتماعی یکی از خصوصیاتی که دارن اینه که آدم رو تنهاتر می کنند... یعنی فرضن کسی که همیشه تنهاست ممکنه به اون صورت متوجه تنهاییش نباشه - منتها اگر کسی تنها باشه و در میان یک جمع قرار بگیره تازه متوجه تنهاییش میشه

این موضوع باعث میشه که فرد به دنبال راهی برای غلبه بر احساس تنهاییش بره - و طبعن باعث میشه که زمان بیشتر و بیشتری رو به پرسه در فضای مجازی اختصاص بده... در بسیاری از موارد هم فرد اصلن نمیدونه که به دنبال چیه و بیشتر فقط پرسه زدن رو تجربه می کنه با این ایده که در نهایت اتفاق خاصی رخ  میده

نتیجه ی نهایی این میشه که فرد میفته در یک چرخه ی ناقص و معیوب - زمانش رو به بدترین شکل ممکن هدر میده و کلی فرصت برای مطالعه - برای تفریح - برای رسیدن به کارهایی که الان زمان انجامشون هست و ... رو از دست میده 

من فکر می کنم این موضوع مثل آب دریا میمونه و فقط یک آدم تشنه رو تشنه تر و بیمار می کنه... در صورتی که شاید اگر یک فرد تشنه به تشنگیش فکر نکنه بهتر بتونه تحملش کنه و در فرصت مناسب از طریق منابع مناسب و معقول اقدام به برطرف کردن تشنگیش بکنه

به شخصه خیلی اوقات که تلگرام رو باز می کنم و بعد از خوندن یکی دو تا پی وی که از دوستانم برام اومده - بی هدف گروه ها و کانال ها رو باز می کنم و مطالبشون رو می خونم - به این فکر می کنم که دیگه از اینجا به بعدش اضافه کاری و اتلاف وقت هست و این زمان که صرف مطالعه ی مطالب بسیار پراکنده و ناقص و غیر ضروری میشه رو میتونم به شکل بسیار بهتری مدیریت کنم و ازش استفاده کنم 

در هر صورت امیدوارم که این سبک زندگی - یعنی زندگی در دنیای مجازی - نصیب کسی نشه و مردم بتونن از همه چیز به صورت طبیعی بهره ببرن - تا هم بهره وری به بهترین شکل انجام بگیره و هم هرچیزی در جای خودش قرار داشته باشه

عارضم خدمتتون که ما رژیم گرفتیم یه هفته است

از اول هفته که رژیم ما شروع شد، مادرم مربای هویج درست کرد، داداشم رفت کلی شکلات صبحونه خرید، اون یکی داداشم رفت کلی کره خرید که با این مرباها و شکلات صبحونه ها بچسبه... بقیه چیزای اصافه رو هم از یخچال جمع کردن


خلاصه صبح ساعت پنج و نیم پا میشدم و اینارو میدیدم، از شدت افسردگی حاصل از این مشاهده موهای سرم میریخت (واکنش جدید به افسردگی حاصل از مشاهده) و بعد یه ذره پنیر و چای بدون شکر میخوردم و میرفتم پی کارم


روزها گذشتند و من مقاومت کردم، ضمنن هویج هم خریده بودم و به ازای فکر کردن به هریک از اون موارد یک هویج میخوردم و تصور می کردم که شکلات صبحونست و کره و مربا و اینا... 


بماند که شامم هم داستان شده بود و بعد از ورزش مثل یک هیولای در بند بودم... 


هرجوری شد هفته رو سپری کردم تا رسیدیم به امروز که مادرم فن آخر استاد رو روم اجرا کرد


صبحونه رو در کمال سختی و با چشم پوشی از لذات مادی دنیا سرو تهش رو هم آوردم... اما چشمتون روز بد نبینه 


ناهار که صدام زدن دیدم یه تهچین وحشتناک... با تهدیگ... ماست و مخلفات و... 


اعتراف می کنم که دیگه نتونستم... دیگه نشد... به زانو در اومدم... و مثل یه جارو برقی هرچی توی کل هفته نخورده بودم رو خوردم... 


البته موفق شدم که با یک پرس خوردن علیرغم میل باطنیم بلند شم و برم... اما همون یک پرس کافی بود تا تمام زحمت این هفته به خاک عظما بره... 


خلاصه که ریست فکتوری شدم و این هفته دوباره باید از اول شروع کنم... 


توصیه ام به جوونایی که در رژیم به سر میبرن اینه که سر به سر مادراشون نذارن و اگر هم گذاشتن جمعه رو فرار کنن از خونه... 


الان هم که این رو دارم مینویسم فکرم روی اون بقیه ی تهچینه که مونده، که به معنای واقعی کلمه روحمو داره شرحه شرحه می کنه... بیست تا هویج خوردم که بهش فکر نکنم، ولی آخه هویج آخه؟... 

گرفتاری شدیم... 


سوالی هم که هم برای خودم مطرح شده هم بقیه اینه که رژیم گرفتی که چی رو آب کنی؟ که هنوزم علیرغم تحقیقاتم پاسخی براش پیدا نکردم... 


من برم یه نگاهی به دیگ بندازم و هویجمو بخورم


با آرزوی تهچین برای همتون...