تابع نرمال ! آدمای نرمال !
آدمای تکراری - توضیحشون سادست - زیادن ...
موضوع از جایی شروع میشه که تنهایی ولی هنوز جدا نشدی - یه عقابی قاطی کلاغا !
دوست داری سریع تر راه بری - بدویی - ولی کسی که میدوه باید بیشتر مراقب سنگای توی راه باشه
باید بیشتر مراقب باشه که اینایی که جلوشن یه وقت شیطونی نکنن - سنگی - لنگی چیزی خلاصه ! واسه اونا دویدن تعریف نشده !
آدما به حرکت عادی خودشون ادامه میدن - زندگیشون مثل یه خونه ی آروم و دنجِ - تورو ترد می کنند - زمونه تبعیدت می کنه به زیرزمین
خوب داستان شروع میشه - اولش میترسی - یهو همه جا تاریک میشه - زیر زمین سرده - هیچکس اونجا نیست !
دلت تنگ میشه - می گیره - یه مدت با گذشته درگیری !
بعدش متوجه میشی که یه حسی داره تو رو به اینجا پیوند میده - انگار از اولش مال همین جا بودی - بعد متوجه میشی وقتی هیچکس دورت نیست چقدر دورت آرومه
میفهمی وقتی تاریکه چقدر بهتر میبینی - متوجه میشی چقدر بیشتر و بهتر درک می کنی - انگار دوباره متولد میشی
زندگی زیرزمینی - اون بالا تو اون خونه ها کسی نمیتونه به این خوبی ببینه ! کسی به این خوبی مراقب خودش نیست - کسی این آرامش رو نداره
تو هم به خاطر اینکه توی اون تابع نرمال اون وسط مسطا نبودی و همیشه "یه گوشه" برا خودت نشسته بودی و "کسی اونجا نبود" افتادی تو زیرزمین
تو اقلیت بودی !
حالا سرجای خودتی - بهتر از همه فکر می کنی - تصمیم می گیری - هیچ کسی نیست که جلوت رو بگیره یا اظهار نظری بکنه در مورد کارات
هیچکس نیست که ارزیابیت کنه - اون هم به غلط و با معیارهای اشتباه
حالا خودتی و خودت و یه دنیای تاریک و سرد و سرشار از تنهایی که بی انتهاست - خاصه - مزاحمی هم نداری
حالا آزادی - اون زیرزمین اسمش زیر زمینه - ولی سقف نداره - میتونی به هرجایی که دوست داری پرواز کنی
کم کم همه صدای بال زدنت رو میشنون - همه متوجه میشن که تو کی هستی - ولی هیچکس نمیتونه تورو پیدا کنه
حالا همه دوست دارن زیرزمینی بشن - ولی اون کسی که زیرزمینی نیست "نمیتونه" زیرزمینی بشه
اینجا مال آدماییه که "نرمال" نیستن - به چشم نمیان چون مثل کسی نیستن !
ولی یه چیزاییش همیشه باهات هست - درسته که الان مال خودتی - فکرت بهترین فکره - کارات کارایی هستن که هیچکس تو اون خونه ها "نمیتونه" انجامشون بده و هزارتا حسن دیگه
ولی تنهایی - به سرما عادت کردی انگار وجودت یخ زده - دوست نداری هیچکس پاشو بذاره تو زیرزمینت
دیگه دوست نداری برگردی به روزای مثل همه بودن و با هم بودن - حس می کنی بینهایتی ولی بازم یه چیزی کمه توی وجودت
راستش منم که الان دارم اینا رو برات می نویسم نمیدونم اون چیه ! ولی خوب شاید می ارزه یه چیزایی رو از دست بدی ولی دیگه مثل هیچکس نباشی و بتونی راحت خودت باشی - نه ترد بشی به خاطر اینکه مثل بقیه نیستی - نه سرمای گذشته بپیچه توی زیرزمینی که بهش تبعید شدی
دیگه از الان زندگی سرده - زندگی همینه - پس سرما معنی نداره وقتی چیز گرمی وجود نداره - پس دیگه گذشتت هم سرد نیست ...
خوشحال باش
Now You Are Free
Now You Are Infinite
"Now You Are "Underground