همون طور که در ارسال قبل هم گفتم ذهنم درگیر یه سری مسائل شده که دوست دارم کم کم در موردشون صحبت کنم
مواردی که در این ارسال قصد دارم ازشون صحبت کنم مربوط به چیزهایی هستند که نمیدونم چطور باید بهشون فکر کنم
برای شروع اینطور تصور کنیم که دنیای ما 2 بعدیه ... ما که در یک دنیای دو بعدی زندگی می کنیم توانایی درک یک دنیای 2 بعدی رو داریم ... ممکنه این دنیای دو بعدی مثل یک نقاشی روی کاغذ در یک فضای 3 بعدی قرار داشته باشه
اما چون ذهن ما در یک دنیای 2 بعدی شکل گرفته اصلا متوجه اون فضای 3 بعدی پیرامونش نیست ... ممکنه حتا دنیاهای فوق العاده زیادی به صورت 2 بعدی مشابه دنیای ما در فاصله بسیار کمی از ما قرار داشته باشن ... اما ما قادر به درکشون نیستیم چون اگر بخواهیم اونها رو درک کنیم و یا مشاهده کنیم ناگزیر به درک فضایی با ابعاد بالاتر و حداقل 3 بعد میشیم ... و این همون کاریه که قادر به انجامش نیستیم
با این ذهنیت به دنیای خودمون فکر کنیم ... در جایی خوندم که در فاصله بین من و این مانیتور که الان روبروی منه دنیاهای بسیار وجود دارند
البته در ابعاد بالاتر ... مثلن دنیاهای 9 بعدی ... اما چون ذهن ما قادر به درک دنیایی که ابعادش بیشتر از 3 بعد باشه نیست ... به همین دلیل هست که متوجه وجود اون دنیاها نمیشیم !
من به این موضوع هم فکر کردم که ممکنه جهان هایی با توجه به روابط ریاضی شاید نه چندان پیچیده ... در این جهان های چندین بعدی وجود داشته باشند ... که به اندازه جهان ما وسیع هستند ... و در یک فضای میکروسکوپی چندین بعدی بین صورت من و این مانیتور قرار گرفتند ...
شگفت انگیزه ! وقتی به یه همچین مسائلی فکر می کنم دغدغه ها و حتا فعالیت های روزمره خودمون به نظرم خیلی خنده دار و ابلهانه میاد
گرچه ذهن ما به دلیل حضور در دنیایی با این ابعاد و این فیزیک شاید نمیتونه جور دیگه ای باشه ... اما شاید اگر در جهانی با ابعاد بالاتر بودیم ... در مقایسه با این دنیا اینقدر آپشن های متنوع تری میداشتیم که مشابه یه نقاشی که روی کاغذ دو بعدی رسم شده و وقتی بهش فکر می کنیم میگیم چقدر محدوده ... وقتی به یک جهان 3 بعدی فکر می کردیم می گفتیم چقدر محدوده
گرچه این رو هم خوندم که دنیای ما با این قوانین فیزیکی اگر تعداد ابعادش کمتر یا بیشتر می بود از هم فرو می پاشید ... پس حتمن قوانین و افکار هم در جهان هایی با ابعاد متفاوت دستخوش تغییر میشن ... و ماهیت ما و اندیشه ما به کلی به هم میریزه
و این من رو به فکر کسانی که از دنیای ما میرن فرو برد ... صحبت هایی که در مورد تجربه پس از مرگ میشه ... شاید این فقط به انتقال باشه ... به سمت جهانی با ماهیت متفاوت که شاید همین الان هم ما در اون یا اون در ما باشه و فقط ما قادر به درکش نباشیم ... و احتمالن پس از اینکه من از این دنیا میرم وارد جهانی میشم که به کل افکارم و نوع دیدم رو به همه چیز تغییر میده ...
سوال بزرگ و عجیبیه ... در مورد پاسخش که خوب مطمئن نیستم و در حقیقت هیچ نمیدونم ... اما به تفکر و مطالعه به این شکل در موردش علاقه دارم ...
در این قسمت پایه سوالاتی که در ذهنم مطرح شده بود بر این اساس بودن که شاید جهانی که در اون هستیم ماهیت ذهن و تفکر ما رو شکل میده
و در ادامه این موضوع من رو برد به یه سمت دیگه ... اینکه اگر کسی در زمان جابجا بشه ... چه اتفاقی برای مکان قبلش می افته !
به فرض من الان جلوی چشم شما در زمان سفر می کنم ... و میرم به زمانی که شما 5 ساله بودید ... خوب این تجربه منه ! تجربه شما چیه که یه نفر جلوی چشمتون در زمان سفر می کنه ؟ و اگر شما هم میرید به ادامه زندگیتون می پردازید ... پس اون کسی که من میرم پیشش و 5 سالشه کیه ؟ چون من احساس نمی کنم اگر من تصمیم بگیرم سفر کنم هرچیزی که اطرافمه نابود بشه
مگر اینکه فقط من باشم و بس !
و این باز من رو رسوند به بحث قبل ... شاید ما در این تجربه وارد ابعادی میشیم که ذهنمون به دلیل وجودمون در دنیای 3 بعدی قادر به درکش نیست ... شاید خیلی چیزها رو تجربه می کنیم بدون اینکه متوجه بشیم و فقط زمانی هوشیاری خودمون رو به دست میاریم که دوباره در یک فضای 3 بعدی با یک بعد زمانی قرار می گیریم !
و ما بین این موضوع هر اتفاقی که می افته رو ... حداقل به یاد نمیاریم ... شاید درکش کنیم اما زمانی که به حالت عادی بر می گردیم دیگه حتا اگر هم در ذهنمون باشه به این دلیل که ذهن قادر به تحلیلش نیست ... از یادمون میره ! و یا یادآوری نمیشه اصلن ...
شاید هم جفتش اتفاق می افته ... هم شما به زندگیتون میرسید و هم من بر می گردم به زمانی که شما 5 سالتونه !
اما اگر نه ... احتمالن تجربه ای خواهیم داشت که درکش نمی کنیم ... الان داشتم برای بار چندم فیلم جومانجی رو میدیدم ... فیلمی که احتمالن همه دیدیمش ... و زمانی که جومانجی به پایان رسید و همه چیز دوباره برگشت به 26 سال قبل یه سری از این سوالات دوباره در ذهنم جرقه اشون زده شد ... و فکر می کنم دوباره باید کتاب بخونم در این مورد ...
من گاهی از خودم می پرسیدم که اگر تمام چیزی که من میبینم و درک می کنم ساخته ذهنم باشه چی میشه ... بعضی اوقات به نظرم عادلانه میومد ... مثل یه بازی کامپیوتری ... که همه کاری می کنیم بدون اینکه هیچ تاثیری داشته باشه روی کسی و همه چیز مجازیه ...
گاهی می گفتم شاید خدا ما رو اینطور برنامه ریزی کرده که به کمک چیزی که ذهنمون میسازه و در دنیای ساخته ذهنمون زندگی کنیم ... و بعد از این مرحله عبور کنیم ... امتحانمون رو میدیم اما کسی تحت تاثیر قرار نمی گیره و فقط ما امتحان میشیم ...
و بعد یکم موضوع رو ساده تر کردم ... حتا ممکنه من در یک آزمایش علمی قرار گرفته باشم ... البته این ایده رو در جای دیگه ای هم خونده بودم
که اگر ذهن ما در حال حاضر در یک آزمایشگاه متصل به یک سری کامپیوتر قرار داشته باشه و تمام چیزی که میبینیم و حس می کنیم یه محیط شبیه سازی شده باشه و ما رو مورد مطالعه قرار داده باشن چی ؟
احتمالن هرکاری هم که می کنیم الان داره برای اونها نمایش داده میشه ... خیلی جالبه ... آدم اینطوری که فکر می کنه دیگه خیلی توی انجام خیلی کارها احتیاط می کنه و میگه " اوه داره ضبط میشه همه اش :دی"
واقعن این هم محتمله و ممکنه این چیزی که من دارم میبینم شبیه سازی شده باشه ... شما اصلن وجود نداشته باشید ... هرگز مطمئن نیستم که شما واقعن وجود دارید اما خوب ... دوست دارم که وجود داشته باشید ... شاید میتونستم طور دیگه ای باشم ... اما فعلن اینطور هستم
و این فاز دوم سوالاتیه که در ذهنم خلق میشه ... شاید جهان پیرامون من ساخته ذهنمه و ماهیتش رو ذهنم خلق کرده !
به هر حال هرچه که هست ... به عقیده من ما هنوز در استفاده از ذهنمون ناتوانیم ... من که فکر می کنم اگر کسی یاد بگیره که چطور میشه حداکثر بهره رو از قدرت ذهن برد ... دیگه مانعی براش وجود نداشته باشه ... به خصوص اگر جهان یا قسمتی از اون ساخته ذهن ما باشه و تمام محدودیت هامون برگرده به قوانینی که ذهنمون به خاطر عدم استفاده از قسمت های خاصیش ایجاد کرده تا همه چیز طبیعی به نظر بیاد ! یعنی طبیعی به نظر بیاد که نمیتونیم زیر آب نفس بکشیم یا پرواز کنیم توی آسمون یا ...
شاید همه اش ذهنی باشه !
در هر صورت این مدل افکار خیلی در ذهنم با هم درگیر میشن و گاهی دست از کارهای روزمره ام می کشم و میرم توی فکر ... که اصلن آیا این روزمرگی ممکنه باعث شده باشه من فراموش کنم که کی هستم و کجا هستم و اصلن هدف چیه از بودن من ؟
اینها من رو بیشتر به فکر خدا میندازه ... احتمالن یه جایی یه سری مانیتور وجود داره ... حالا شاید در اشکال و ماهیت های متفاوت .... و بله ! داره همه اش ضبط میشه ...
اما امیدوارم واقعی باشه ... و به بهترین شکل پیش بره ... و روزی چشمام رو باز نکنم و ببینم یه موجود آزمایشگاهی بودم ...
و بهم بگن تبریک میگیم ... شما این آزمایش رو با موفقیت پشت سر گذاشتید ...
البته اونطوری هم جالب میشه به شرطی که وقتی چشمام رو باز می کنم با چیز جالب تری مواجه بشم از اینکه الان هست ... و همه کسانی که دوستشون دارم رو هم داشته باشم و همه اش رویا نبوده باشه ...
که خوب در این موارد ذهنم پاسخی نداره اما قلبم داره می خنده و میگه "حاجی با کی کار داری ؟ برو بخواب که فیلم زیاد دیدی رد دادی !"
خوب ... اگر باز هم چرت و پرت نوشتم و تحمل کردید ازتون تشکر می کنم ... یادمه یه دفعه به صورت کثیفی به مکالمه 2 نفر در مورد این وبلاگ دسترسی پیدا کرده بودم
و یکیشون سوال کرده بود خوب چی نوشته جدیدن ؟ و اون یکی گفته بود هیچی بابا همون ...های همیشگی !
:دی امیدوارم از این سه نقطه های همیشگی من زیاد خسته نشید ... مغزی که دائم توی رویا و توهمات خودشه سخته که چیز درست و حسابی ازش استخراج کنیم
در حال حاضر که دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه یعنی این کیبوردم حواسم رو پرت می کنه ... اینقدر که کلی از حرفایی که می خوام بنویسم رو در هنگام نوشتن یادم میره ...
شاید هم اون حرفا طوری نیستن که بشه نوشتشون و مغزم در حالت ناخودآگاهم فقط بهشون فکر می کنه !
ممم ... بهتره دیگه برم ... فعلن ...
سلام ... یه مدته پستی ارسال نکردم ... گفتم یه گرد گیری بکنم ...
دیشب یکی از دوستای خوبم که کلی گردنم حق داره بهم زنگ زد و گفت فردا یه آزمونی هست فلان جا ... و یکی دیگه از دوستامون به همراه خودش می خواستن برن آزمون بدن ... منتها اون یکی دوستمون یه مشکلی داشت و نمیتونست بره امتحان بده ... و این رفیقم ازم خواست که هماهنگ بشیم و من به جاش برم توی امتحان شرکت کنم
منم اوکی دادم و ... امروز اومد دنبالم و رفتیم ...
امتحان یه امتحان عملی/عملی بود ... یعنی اول قسمت عملی 1 و بعد در صورت کسب نمره حداقلی در نظر گرفته شده - امتحان عملی2 رو باید میدادیم ...
وقتی رفتیم اونجا چند نفر بودن که من رو هم میشناختن و بعد از احوال پرسی داستان رو بهشون گفتیم
یکی از اونها یکی از مسئولین برگزاری امتحان بود ... البته درسته که آشنا بود منتها کسی نبود که به درد ما بخوره ... یعنی کاری نداشت ولی اگر اوضاع وخیم می شد به کل خودش رو بی اطلاع میدونست از موضوع و حتا علیه ما موضع می گرفت
خلاصه بهش گفتم که من به جای فلانی اومدم آزمون بدم و گفت باشه اما مسئولیتش با خودت ...
آزمون عملی اول رو دادیم و رسیدیم به مرحله دوم ... خدا رو شکر نمره خیلی بالایی هم توی آزمون اول کسب کرده بودیم من و دوستم
در مرحله دوم گروه گروه میرفتن و امتحان میدادن و ما هم منتظر بودیم تا اون اواخر بریم و آزمون بدیم
اما یه مرتبه متوجه شدیم بعد از اینکه افراد قبول میشن ... برای اینکه اسمشون در لیسن قبولی نهایی ثبت بشه چهره فرد رو با عکس و مشخصات ثبت نامیش تطبیق میدن و یه سری سوالات ریز هم می پرسن ازش در مورد مشخصاتش
و خوب من اون سوالات ریز رو باهاشون مشکلی نداشتم اما از نظر چهره هیچ شباهتی به اون دوستمون نداشتم ...
که ناگهان اون فردی که آشنای ما بود سر و کله اش پیدا شد و بهم گفت ساسان برو ... اگه اینجا لو بری آبرو و حیثیت ما و همه میره و اصلن ممکنه آزمون کنسل بشه و گزارش بشه و ...
منم خودم با دیدن این شرایط تصمیم گرفتم که برم و داشتم میرفتم که دیدم رفیقم تلفنش رو برداشت و زنگ زد به اون دوستمون و گفت باید خودتو برسونی ... ما اگر آزمون رو جات بدیم لو میریم و همه چیز خراب میشه
البته من حس می کردم این تماس داره همه چیز رو خراب می کنه ...
خلاصه اون رفیقمون از یه مسافت خیلی دور و با کلی مشغله خودش رو رسوند و لحظات آخر آزمون رسید !
اما کسانی که داشتن آزمون رو برقرار می کردن کاملن حواسشون جمع بود و تا ایشون وارد شد و گفت مرحله اول رو قبول شدم و می خوام مرحله دوم رو بدم همه متوجه شدن که اصلن تا حالا توی محل برگزاری آزمون نبوده !
و خلاصه موضوع به شکل کثیفی لو رفت ...
ازش پرسیدن تو چطور نبودی اما این نمره رو گرفتی تو مرحله اول و اون دوستمون تنها زرنگی ای که کرد این بود که در جواب گفت این سوالو من باید از شما بپرسم ... چطور من نبودم و بهم نمره دادین ... من مشکل داشتم و دیر رسیدم ...
اما گند قضیه در اومده بود ... و یه شری به پا شد ... من رفته بودم بیرون که دیدم یکی از همکارامون که اونجا توی هیئت برگزاری بود اومد و گفت ساسان چیکار کردین آبرومون رفت ... و بعد هم اونجا یه جنگی به پا شد و طرف می خواست گزارش بده و ...
اما خوشبختانه با تجربه ای که بچه ها توی این موضوع داشتن و یه مقدار مهندسی اجتماعی بازرس رو آروم کردن ...
اما به گوش من رسید که حتا اسم من رو هم به بازرس داده بوده یه نفر ... که البته فکر می کنم معلوم بود کیه
و همون شخص اومد بهم گفت تو واسه خودت خیلی مشکل بزرگی ایجاد کردی
منم گفتم شما اگر میدونستی مشکل ایجاد میشه چرا اجازه دادی این کارو بکنیم ؟
خلاصه توکل کردیم به خدا ... اون دوستمون رو هم با هزار این طرف و اون طرف اذیتش نکردن خدا رو شکر و غیبت زدن براش
و به امید خدا بعدن توی دوره بعد باید دوباره بره و آزمون بده
اما فکر می کنم کلی آبروریزی شد و به خاطر وجود یه سری آدم با افکار و شخصیت های نچسب - احتمال اینکه بعدن حرف و حدیث پیش بیاد هم هست
اما توکل به خدا
به هر حال پروژه رفیقمون شکست خورد و نتونست آزمون رو بده ... فقط خدا رو شکر مشکلش رو شرح داد و علت عدم حضورش ... و همین باعث شد بهش خورده نگیرن و اذیتش نکنن
به هر حال امروز روز هیجان انگیزی بود ... الانم ساعت نزدیک 2 هستش و من بعد از اون جریان رفتم استخر و یکی از بچه ها هم دوربین ضد آب آورده بود و خلاصه کلی عکس و فیلم های اکشن گرفتیم زیر آب و استرس و هیجانمون رو تو آب تخلیه کردیم و تا همین 1 ساعت پیش توی استخر بودیم ... استخر هم خالی کرده بودیم و خلاصه جاتون خالی
اینه که ... توضیه های ایمنی رو جدی بگیرید ... آبروی چند نفرو بردیم خدا میدونه :-D خدا کنه که مشکلی ایجاد نشه
من هم دارن برام نقشه می کشن ... انشالله خدا همه اش رو به خیر کنه خلاصه ... :-D
هَو عه نایس تایم اند دونت دو ایت عَت هوم ...