در زندگی شخصی خودم همیشه بودند افرادی که به صورت مخفیانه من رو - کارهام رو - یا خیلی موارد دیگری که مربوط به من بوده اند رو دنبال می کردند
اما هیچوقت خودشون رو نشون نمیدادند ... بعضی از اونها حتا به من علاقه داشتند... اما خوب هرگز نزدیکم نمی شدند... حتا زمانی که احتیاج داشتم کسی رو در نزدیکی خودم احساس کنم
باید به همچین افرادی بی اعتنا بود... حتا زمانی که به صورت اتفاقی از وجودشون با اطلاع میشیم...
نباید به اینها اهمیتی بدیم...
اینها افراد خاصی نیستند... و به هیچ درد ما نمی خورند
و داستانشون دقیقن مشابه داستان اون اشباحی هست که بین درختان جنگلی که ما در دل شب درش تنها هستیم مخفی شده اند
مهم نیست که اون اشباح چه حسی به ما دارند... ما رو دوست دارند یا برعکس
مهم اینه که تا زمانی که لابلای درخت ها مخفی هستند... در دل شب... جزئی از قسمت تاریک دنیای ما هستند و هر نشانه ای که از اونها پیدا کنیم باعث ایجاد حس ترس و وحشت و نگرانی درونمون و آزار روح و ورانمون میشه
چرا که منطق میگه نباید احساس خوبی به دوتا چشمی که در تاریکی در حال تماشات هستند داشت
پس بی اعتنایی بهشون و خیالی تصور کردنشون بهترین حالته...
زمانی ارزش پیدا می کنند که حس کنیم در جنگل بین اشباح تنها نیستیم و کسی رو در کنار خودمون داریم و نه در میان اشباح