خوب
در اردو بودیم عید بود - کمر من پیچ خورده بود و این موضوع واقعا اعصاب برای من نذاشته بود - نصف بقیه میتونستم تمرین کنم ! کمرم بهم اجازه نمیداد . طلسم شده بود خوب نمیشد و اردیبهشت هم مسابقه داشتیم
یک سری اسپری خریده بودم - مدام به کمرم میزدم تا بیحس بشه و از دردش کم بشه تا بتونم تمرین کنم
برادرم دائم می نالید و می گفت که پاش درد می کنه - به هر حال تصمیم گرفتیم بریم دکتر - کمر من رو معاینه کرد و گفت که پیچیدگی و کوفتگی عضلات داری - باید بهش استراحت بدی - که خوب من نمیتونستم استراحت کنم چون نتیجه ی تمام زحماتم به باد میرفت - باید هرجوری میبود به مسابقات جهانی اعزام میشدم و این موضوع من رو نسبت به هر دردی بیحس می کرد
منتها وضعیت بدی برای برادرم پیش اومد - دکتر به پاهاش مشکوک شد و تجویز M.R.I کرد - وقتی جوابش اومد متوجه شدیم که در کنار استخوان ران برادرم یک غده به وجود اومده و نصف استخوان رو هم خورده بود ! مجبور شدیم عملش کنیم و با هر بدبختی ای که بود عمل شد
منتها بعد از عمل پزشک دستور داد که دیگه ورزش رزمی کار نکنه و پرونده ی تکواندوی برادرم همین جا بسته شد - حالا دیگه نه در اردوها کسی با من بود - نه میتونستم با کسی تمرین کنم و .. تنها شده بودم ولی باز هم نمی خواستم اون مسابقه رو از دست بدم
به هر حال روز مسابقه رسید و من با بهترین بازیکن کشور که در مسابقات قبلی قهرمان کشور شده بود باید بازی می کردم و یکی از ما انتخاب میشد
روز سختی بود - هم من او رو میشناختم و هم او من رو - در اردوها با هم تمرین کرده بودیم و به خوبی با هم آشنا بودیم - بازیکن بسیار خوبی بود
ولی من هم بسیار تمرین کرده بودم - یادمه استاد حاجی پور ( پدر خانم سوسن حاجی پور که نماینده ی ایران در المپیک 2012 بود ) کوچ من بود و دائم بهم می گفت امسال نماینده ی ایرانی
بازی شروع شد - خیلی عالی بازی کردم - راندها گذشتند - قبل از مسابقه به کمرم کلی اسپری زده بودم که فقط همین 1 بازی من رو یاری بکنه
30 ثانیه مونده تا انتهای بازی - نتیجه ی بازی 4 بر 1 به نفع من بود و در دلم داشتم خدا رو شکر می کردم که ناگهان زمانی که اومدم یک ضد حمله رو اجرا کنم کمرم پیچید و به قول خودمون "قفل کرد" این بدترین چیزی بود که میتونست اتفاق بیفته - در دلم فقط می گفتم خدایا نبازم ! نباید ببازم - منتها وقتی ایستادم متوجه شدم که حتی نمیتونم بدنم رو تکون بدم - نصف بدنم گرفته بود و ثابت مونده بود و هر تکونی که می خواستم به خودم بدم چنان دردی می گرفت که حد نداشت
حریف من هم از این فرصت به بهترین نحو استفاده کرد ! صدای استاد کوچم رو می شنیدم که فریاد میزد "چرا ایستادی - حمله کن - بهترین دفاع حمله اس - چت شد یهو " منتها فایده ای نداشت - بدنم شوکه شده بود و سیاتیکم تمام بدنم رو قفل کرده بود
2 امتیاز دادم و چند اخطار گرفتم و هیچ یادم نمیره زمانی که 2 ثانیه به انتهای بازی مونده بود باز هم زمین خوردم و داور باز هم به من اخطار داد و یک امتیاز دیگر هم به حریفم اضافه شد ! نتیجه ی بازی - 5 بر 4 ! در عرض 30 ثانیه
مربیان به این علت که من رو میشناختند به من اجازه دادند که یک بازی دیگر هم انجام بدم منتها کمر من آسیب بدی دیده بود ! بازی بعدی رو هم 8 بر 0 باختم به بازیکنی که اصلا در حد و اندازه ی این حرف ها نبود و بعد روی تشک دراز کشیدم و مات و مبهوت به بالا نگاه می کردم
همه ی آرزوهایم تباه شدند - خط خوردم به همین سادگی
خوب این یکی رو شرح دادم - موارد بعدی رو شرح نمیدم - فقط به صورت لیست وار بیانشون می کنم
سال بعد هم کلی تمرین کردم و 2 هفته مانده به مسابقات پای من در اردو شکست و نتونستم مسابقه بدم
سال بعدش مجبور شدم به خاطر کنکور مدتی تکواندو رو کنار بگذارم و درست زمانی که استارتش رو زدم در اولین روز تمرین پای من پیچ خورد و شکست و تاندون های مچ پام پاره شدند - چند ماه گچ گرفتمش ولی به علت آسیب تاندون هاش - تا به همین امروز که مهمون شما هستم و در حال خواندن این ارسال هستید نتوانسته ام تکواندو کار کنم ! حس می کنم دیگه نمیتونم کار کنم و واقعا ناراحتم ...
احساس می کنم این حق من نبود - و من اسم اینها رو بدشانسی میذارم نه چیز دیگری ! تمام تلاشم رو کردم و هیچ اسمی جز بدشانسی نمیتونم روی این موضوع بذارم ! انگار اصلا قرار نیست به آرزوم برسم ...
برادر آخرم هم در اوج قهرمانی ها به خاطر درسهایش ورزش رو رها کرد - البته به خاطر اینکه در مسابقات کشوری حقش رو خوردند و با ناداوری حریفش رو برنده اعلام کردند - او هم دیگر کار نکرد ! خوب وقتی عاشق رشته ی ورزشیت هستی به این میگن شکست عشقی
به هر حال امیدوارم پای من هم خوب بشه ! بتونم دوباره بدرخشم ! این رو حق خودم میدونم ... به امید روزهای "دوباره خوب"
پایان داستان