خوب
ما تکواندو رو شروع کردیم - در روزها و ماه های اول مثل اکثر هنرجوها فقط میرفتیم باشگاه منتها بعد از اینکه اولین کمربند رو گرفتیم انگار یک بمب در وجود ما منفجر شد - فکر نمی کنم هیچ کمربندی به شیرینی اولین کمربندت در ورزش رزمی باشه
بعد از گرفتن اولین کمربند به ما اجازه میدادند که مبارزه کنیم و این آرزوی من بود که روزی با یه نفر مبارزه کنم - یادمه اولین بار چقدر کتک خوردم ! و فهمیدم همه چیز مثل این فیلم ها نیست
به هر حال بعد از مدتی به اولین مسابقات اعزام شدیم و من در کمال ناباوری در اون مسابقات اول شدم ! خودم هم نمیدونم چطور منتها حسی که داشتم وصف نکردنی بود ! تازه فهمیدم اول شدن چه حسی دارد - دیگه به تکواندو علاقه مند شده بودم ! دیگه به هیچ ورزشی علاقه نداشتم - در هر فرصتی به حیاط خانه میرفتم و تمرین می کردم - در باشگاه ما 2 - 3 قهرمان حضور داشتند که در آن زمان به اردوهای تیم ملی دعوت می شدند و واقعا از بهترین بازیکن های کشور بودند - اینها اصلا با ما تمرین نمی کردند - یعنی اصلا ما رو در حد خودشون نمیدیدند - من همیشه به تمرین هاشون نگاه می کردم و لذت می بردم و در منزل سعی می کردم استیل بدنم رو شبیه به اونها کنم - میدویدم - یادمه در زمستان باید ساعت 6:30 میرفتم مدرسه چون مدارس استعدادهای درخشان اون زمان خیلی کم بودند و از منزل ما تا مدرسه ام حدود 40 کیلومتر راه بود - من صبح ها ساعت 5 بیدار میشدم و میرفتم میدویدم ! و بعد می اومدم خونه و اماده می شدم که برم مدرسه - کم کم توجه بازیکنان مطرح باشگاه به من جلب شد - کم کم من ر ودعوت می کردند که باهاشون مبارزه کنم - اوایل واقعا سخت بود و کتک می خوردم ! ولی کم کم وضعیتم بهتر شد تا اینکه کتک میزدم ! اعتماد به نفسم زیاد شده بود - به مسابقات استانی رفتیم و قهرمان استان تهران شدم و دعوت شدم به اردوی آمادگی جهت شرکت در مسابقات کشوری - در مسابقات کشوری اون سال به عنوان فنی ترین بازیکن به همراه 2 بازیکن دیگر در وزنم به انتخابی های اردوی تیم ملی دعوت شدیم
واقعا نمیتونم بگم چقدر تلاش می کردم - چه روزهای سختی بودند - فشار درس ها - و از طرف دیگر آرزوهام - اینکه تا من از تمرین هام که نزدیکی کرج بودند بر می گشتم خونه ساعت 10 میشد ! درسم داشت افت پیدا می کرد ولی نمی خواستم اینطور باشه و به هر دری میزدم تا بتونم خودم رو تا روز مسابقاتی که مشخص می کرد چه کسی باید به مسابقات جهانی اعزام بشه آماده نگه دارم و از هیچ لحاظی افت نکنم
از طرف مربی تیم سایپا هم در مسابقات کشوری به علت بازی های خوبی که انجام داده بودم به این تیم دعوت شدم و در وزن خودم از همون ابتدا به عنوان بازیکن فیکس و ثابت تیم برای حضور در لیگ برتر نوجوانان کشور قرار داده شده بودم
سال دوم دبیرستان بودم - این رو داخل پرانتز عرض کنم که ما 3 برادر هر سه طلایی بودیم - برادر کوچکترم هم بازیکن نخبه ای بود و تمام بازی هایی که انجام میداد رو با امتیازهای ناک دانی و ناک اوت برنده میشد
برادر آخرم هم بی نظیر بود و در رده ی نونهالان و خردسالان همیشه قهرمان استان بود - منتها فعلا نوبت من بود - اونها هنوز وارد نوجوانان نشده بودند
احساس می کردم آینده ای روشن در انتظارمونه - باید هم همین طور میشد
منتها ...
باقیش در پست بعد