تکواندو رو دوست دارم ولی گویا اون به من علاقه ای نداره - روزهای خوش داستان :: به نام تفاوت

به نام تفاوت

به نام تفاوت

درود به شما

با تشکر از اینکه از وبلاگ من بازدید می کنید.

در صورت تمایل میتونید برای ارتباط با من از آیدی Unsane در تلگرم استفاده کنید.

یعنی

https://telegram.me/Unsane

لینک کانال تلگرم :

https://telegram.me/Phree

شاد و سلامت و موفق باشید.

بایگانی

خوب


ما تکواندو رو شروع کردیم - در روزها و ماه های اول مثل اکثر هنرجوها فقط میرفتیم باشگاه منتها بعد از اینکه اولین کمربند رو گرفتیم انگار یک بمب در وجود ما منفجر شد - فکر نمی کنم هیچ کمربندی به شیرینی اولین کمربندت در ورزش رزمی باشه 




بعد از گرفتن اولین کمربند به ما اجازه میدادند که مبارزه کنیم و این آرزوی من بود که روزی با یه نفر مبارزه کنم - یادمه اولین بار چقدر کتک خوردم ! و فهمیدم همه چیز مثل این فیلم ها نیست


به هر حال بعد از مدتی به اولین مسابقات اعزام شدیم و من در کمال ناباوری در اون مسابقات اول شدم ! خودم هم نمیدونم چطور منتها حسی که داشتم وصف نکردنی بود ! تازه فهمیدم اول شدن چه حسی دارد - دیگه به تکواندو علاقه مند شده بودم ! دیگه به هیچ ورزشی علاقه نداشتم - در هر فرصتی به حیاط خانه میرفتم و تمرین می کردم - در باشگاه ما 2 - 3 قهرمان حضور داشتند که در آن زمان به اردوهای تیم ملی دعوت می شدند و واقعا از بهترین بازیکن های کشور بودند - اینها اصلا با ما تمرین نمی کردند - یعنی اصلا ما رو در حد خودشون نمیدیدند - من همیشه به تمرین هاشون نگاه می کردم و لذت می بردم و در منزل سعی می کردم استیل بدنم رو شبیه به اونها کنم - میدویدم - یادمه در زمستان باید ساعت 6:30 میرفتم مدرسه چون مدارس استعدادهای درخشان اون زمان خیلی کم بودند و از منزل ما تا مدرسه ام حدود 40 کیلومتر راه بود - من صبح ها ساعت 5 بیدار میشدم و میرفتم میدویدم ! و بعد می اومدم خونه و اماده می شدم که برم مدرسه - کم کم توجه بازیکنان مطرح باشگاه به من جلب شد - کم کم من ر ودعوت می کردند که باهاشون مبارزه کنم - اوایل واقعا سخت بود و کتک می خوردم ! ولی کم کم وضعیتم بهتر شد تا اینکه کتک میزدم ! اعتماد به نفسم زیاد شده بود - به مسابقات استانی رفتیم و قهرمان استان تهران شدم و دعوت شدم به اردوی آمادگی جهت شرکت در مسابقات کشوری - در مسابقات کشوری اون سال به عنوان فنی ترین بازیکن به همراه 2 بازیکن دیگر در وزنم به انتخابی های اردوی تیم ملی دعوت شدیم


واقعا نمیتونم بگم چقدر تلاش می کردم - چه روزهای سختی بودند - فشار درس ها - و از طرف دیگر آرزوهام - اینکه تا من از تمرین هام که نزدیکی کرج بودند بر می گشتم خونه ساعت 10 میشد ! درسم داشت افت پیدا می کرد ولی نمی خواستم اینطور باشه و به هر دری میزدم تا بتونم خودم رو تا روز مسابقاتی که مشخص می کرد چه کسی باید به مسابقات جهانی اعزام بشه آماده نگه دارم و از هیچ لحاظی افت نکنم


از طرف مربی تیم سایپا هم در مسابقات کشوری به علت بازی های خوبی که انجام داده بودم به این تیم دعوت شدم و در وزن خودم از همون ابتدا به عنوان بازیکن فیکس و ثابت تیم برای حضور در لیگ برتر نوجوانان کشور قرار داده شده بودم


سال دوم دبیرستان بودم - این رو داخل پرانتز عرض کنم که ما 3 برادر هر سه طلایی بودیم - برادر کوچکترم هم بازیکن نخبه ای بود و تمام بازی هایی که انجام میداد رو با امتیازهای ناک دانی و ناک اوت برنده میشد


برادر آخرم هم بی نظیر بود و در رده ی نونهالان و خردسالان همیشه قهرمان استان بود - منتها فعلا نوبت من بود - اونها هنوز وارد نوجوانان نشده بودند


احساس می کردم آینده ای روشن در انتظارمونه - باید هم همین طور میشد 



منتها ...


باقیش در پست بعد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">