درود !
معمولن هرکسی که میاد یه پست رو مطالعه بکنه ابتدا عنوانش رو می خونه ! نمیدونم عنوان این پست رو چطور خوندید ... ولی اگر فقط 1 بار خوندینش پیشنهاد می کنم 1 بار دیگه هم بخونیدش ... 2 جور خونده میشه و معانی ای که داره مخالف هم هستند
بسته به این داره که شما چطور "بخواهید" بخونیدش !
اون دسته از دوستانی که ارتباطشون با من نزدیک تره میدونن که یه مدتیه که یه سری مسائل باعث شدن فکرم خیلی درگیر باشه و چون موضوع آینده کاری و حرفه ای من محسوب میشه خیلی ذهنم رو مشغول خودش کرده
همه چیز به یه انتخاب من بستگی داره ... یه چیزی که مثل عنوان این پست اگر درست انتخابش کنم یه حالتی پیش میاد و اگر اشتباه بکنم موضوع کاملن برعکس میشه
یه انتخاب ساده دارم ... با شرایط خوب و بد که خوب شرایطش در اصل اگر بخوام بگم خیلی خوبه و چیزیه که خیلی ها انتظارش رو می کشند اما برای من که هدفم یه مقدار حرفه ای تر هست یه شرایط معمولی به حساب میاد - اما قابل دسترس و آسونه
مورد دیگه انتخابی هست که 2 تا خروجی داره ! اگر همه چیز خوب پیش بره بسیار عالی میشه ... و همون چیزیه که دوست دارم اتفاق بیفته
اما اگر مشکلی پیش بیاد و نشه ... به عبارتی میشه گفت "دخلم میاد !" و موضوع کاملن عوض میشه و نابود میشم !
موضوع سر یه ریسک خیلی بزرگ هست ... اینکه به یه چیز معمولی قانع بشم و تعادل رو حفظ بکنم ... یا اینکه برای رسیدن به اون چیزی که دوست دارم ریسک بزرگی بکنم که احتمال داره نتیجه عکس بده ! خلاصه خیلی فشار روم زیاده !
خوشبختانه توی وبسایتم این امکانات رو قرار دادم که بشه فیلم هم قرار داد و چیز خوبی در اومده و دوستانی که آدرس سایتم رو دارن فیلم های باشگاه و استخر و ... رو دیدن و اونها هم نظرشون این بود که خیلی وضعیتم خوبه !
منتها با اینکه قبول دارم وضعیتم خوبه خدا رو شکر ... باید بگم اگر این ورزش نمی بود تا حالا نابود شده بودم و تنها چیزیه که باعث شده توی این شرایط روحیه خوبی داشته باشم
بریم کم کم برسیم به اصل مطلب و چیزی که به صحبت های اخیرم هم خیلی نزدیکه و یه تجربه جدیده !
یه سری از دوستانم هستند که البته ظاهرشون دوسته منتها در باطن موجودات دیگری هستند و من این رو از ابتدا میدونستم ! ولی خوب شرایط که بهتر می شد کم کم بیشتر به چشم میومد این موضوع ! در کنار همه مشکلاتی که صرفن برمیگردن به انتخاب من ... این دوستان هم هستند که با قدرت هرچه تمام تر سعی دارن به قولی من رو از داستان خط بزنن !
و دیگه علنن دارن اینو بهم میگن ... خودم حس می کنم جاشون تنگ شده حسابی ...
من 2 شب پیش خیلی درگیر این موضوع بودم و به یکی از این بندگان خدا فکر می کردم و اینکه چه کارایی قرار هست انجام بده علیه من و داشتم توی ذهنم باهاش بازی می کردم ... طرحریزی می کردم که چطور پیش برم تا اقدامات تروریستی ایشون تاثیری نداشته باشن
ذهنم خیلی درگیرش بود و واقعن راه حل های زیادی نداشتم ... خسته هم بودم و صبح باید زود بیدار می شدم - بنابراین خوابیدم
داستان از توی خواب من شروع شد ! خواب میدیدم یه جایی هستم وسط یه شهر با کلی ساختمون و یه شیر خیلی درنده و وحشی دنبالمه !
تنها چیزی که در اختیار داشتم یه اسلحه بود و یه توانایی که شیر اون رو نداشت و اون این بود که من خیلی راحت میتونستم از درو دیوار این ساختمونا برم بالا ! اما آپشنی که شیر در اختیار داشت این بود که نمیمرد ! دفعه اول که بهم حمله کرد فکر کردم کارم تمومه و آخرین کاری که از دستم برمیومد رو انجام دادم و ماشه رو کشیدم ! بعد متوجه شدم افتاده روی زمین !
اما تا به خودم اومدم بلند شد و دوباره بهم حمله کرد ! منم دوباره بهش شلیک کردم و فرار کردم ! اما زمانی که داشتم از روی این ساختمونای بلند بالا می رفتم برگشتم و دیدم که بلند شده ! نگاهی که به من می کرد یه نگاه پر از خشم و کینه بود که توی چهره یه شیر جمع شده بود و وحشت نگاهش رو چندین برابر می کرد ! و بعد گویا فکری می کرد و شروع می کرد به سمتی دویدن
به نظرم همه شهر رو بلد بود و میدونست از کجا باید بیاد تا دوباره بهم برسه ! و همین طور هم می شد ! زمانی که حس می کردم دیگه من رو گم کرده میدیدم سر و کله اش از جلوم پیدا شد ! و واقعن طوری بهم حمله می کرد که از ترس قلبم درد گرفته بود توی خواب ! و این موضوع که هرچی میزدمش نمی مرد و باز بلند می شد و اینقدر باهوش بود اعصاب من رو به هم ریخته بود !
خلاصه من اینقدر پیش رفتم که دیگه عاجز شدم و شروع کردم التماس کردن به سمت گزینه آخری که معمولن در این شرایط به ذهنمون میرسه !
البته شجاعتم خیلی زیاد شده بود و اینقدر عصبانی بودم که دیگه ازش نمیترسیدم ... یعنی دیگه راهی نداشتم جز اینکه باهاش مواجه بشم و برام مهم نبود که چقدر قویه چون تا به اینجا که موفق نشده بود ! به هر حال وقتی دوباره من رو دید من با خدای خودم درد و دل کردم و گفتم پس کی من رو از دست این نجات میدی و همین طور که داشتم میدویدم رسیدم به یه ساختمون نیمه کاره که به نظر میومد فوندانیسونش رو تازه بنا کردن و پر بود از میله هایی که به صورت عمودی کرده بودن توی زمین و سر تیزی هم داشتند ! من از اینا رفتم بالا و نوکشون خودم رو نگه داشتم و دیدم یه سری آدم اومدن ... نقشه ام این بود که شیر رو به سمت خودم بکشم تا وقتی که می پره من رو بگیره بیفته روی این میله ها و سرواخ سوراخ بشه !
نمیدونم اون آدما کی بودن اما توی خواب حس خیلی بدی بهشون داشتم و حس می کردم دنبال من هستن ! اما هرچی اونجا رو گشتن من رو پیدا نمی کردن ... جمله جالبی که یکی از اونها گفت این بود که "شاید اون بالا باشه" و اون یکی گفت "اون بالا "هیچی" نیست" !
انگار رابطه خوبی با اون بالا نداشتن و شاید همین باعث شد که من رو نبینن ! و در همون موقع شیر اومد ! شیر میدونست من کجام و بهم حمله کرد و همون اتفاقی افتاد که نقشه اش رو ریخته بودم و افتاد روی این میله ها و گیر کرد اما نکته ای که بود باز هم نمرد !
فقط بهم نگاه می کرد و نعره می کشید و داشت با نگاهش بهم می گفت من گیر افتادم ... اگه خلاص بشم ... و من هم خیالم خیلی راحت بود و حس می کردم یه نفر هوام رو داره که این جناب شیر اصلن عددی نیست ! از خواب پریدم !
حالا الان که دارم این خواب رو تعریف می کنم شاید اصلن حس خاصی نداشته باشه ! اما توی خواب حس بسیار عجیبی داشت و نمیتونم وصف کنم همه چیزی رو که احساس می کردم ! اون حس ترس ابتدای کار و اون حس آرامش آخرش !
تا اینکه دیروز که برگشتم خونه - بعد از اینکه شب قبلش به زور 2 ساعت خوابیدم و یه همچین خوابی دیدم و صبح زود رفتم بیرون تا عصر ... زمانی که برگشتم خونه حس می کردم دارم بیهوش می شم و در نهایت ساعت 8 شب خوابیدم و چشمام رو که باز کردم دیدم ساعت 2 بعد از ظهر امروزه ! خیلی زیاد خوابیدم و اصلن هم متوجه نشدم ! اما خوابایی که اینجا دیدم عجیب تر بودن !
شاید بگید این امروز فازش چیه اومده خواب تعریف می کنه اما با اینکه میدونم هیچ حسی ایجاد نمی کنه اما اگر جای من میبودید به هرکی میرسیدید تعریفش می کردید ! خیلی عجیب بود !
خواب میدیدم یه بنده خدایی که اون هم اتفاقن آشنا هست و دوستی و دشمنیش مشخص نیست رو یه جایی توی یه چیزی شبیه به مجلس یا ... دیدم ! نمیدونم چیکار می کرد اما حس می کردم دارم شیطان رو میبینم ! فکر می کنم هیچ کاری نمی کرد اما من افکارش رو می خوندم
و در نهایت اینقدر عصبیم کرد که ( البته نمیدونم خوابای من چرا جدیدن اینقدر اکشن شدن و من همیشه اسلحه همراهمه ! ) بهش شلیک کردم و کشتمش ! و بعد همه مات و مبهوت بهم نگاه می کردن که این که کاری نکرده بود چرا کشتیش و من نمیتونستم بهشون بفهمونم که چرا !
و فرار کردم ! و واقعن توی خواب حس یه قاتل فراری رو داشتم ... داشتم روانی می شدم و میدونستم که دنبالم هستند و حکم اعدام برام صادر شده و ... و خیلی هم عذاب وجدان داشتم و توی خواب با خودم می گفتم حالا فهمیدم حس قاتل بودن چیه ! و عذاب وجدانی که میگن چیه !
می خواستم برم خودم رو تحویل بدم اما نمی خواستم اینطوری بمیرم ! تصمیم گرفتم برم خودم رو سر به نیست کنم ! یادمه رفته بودم روی یه کوهی ایستاده بودم و باز با خدا حرف می زدم و می گفتم تو که میدونی من الکی نکشتمش و حق با من بود ! کاش خواب میدیدم ! کاش مثل توی فیلما از خواب می پریدم !
و همین هم شد ! زمانی که اومدم خودم رو سر به نیست کنم دوباره همون حس خوب بهم دست داد ! حسی که انگار یه نفر مراقبمه ! و من توی خواب از خواب پریدم ! گرچه هنوز داشتم خواب میدیدم اما نمیدونستم که هنوز هم خوابم !
خیلی خوشحال شده بودم و داشتم از خدا تشکر می کردم ! حس می کردم خواب نبودم و خدا در حقم لطف کرده و من رو از اون شرایط خارج کرده ! داشتم برای اون بنده خدایی که ذاتش رو توی خواب شناخته بودم برنامه می ریختم ! و یکی هم اومده بود و داشت به حرفام گوش میداد و من هم با جزئیات کامل خوابی رو که دیده بودم و تصمیمی که داشتم رو براش تعریف می کردم
و یه مرتبه حس بدی بهم دست داد ! به چشمای اون طرف نگاه کردم و تمام وجودم رو وهم فراگرفت ! و یه مرتبه حس کردم یه موجود شیطانی داشته به حرفام گوش میداده و تا متوجه شد که من این رو فهمیدم ... یه لبخندی زد و گفت پس فهمیدی باید چیکار کنی ! خوب شد که بهم گفتی ... و رفت !
من بقیه خواب یادم نمیاد اما توی کل جریان خوابم یه حضور آرامش بخشی وجود داشت که هم راهنماییم می کرد و هم حفظم می کرد !
من قبلن هم گفته بودم که حتا در مورد خدا به شک و تردید افتادم ... اما حسی که توی این خواب ها تجربه کردم دقیقن همون تعریفیه که از خدا داریم ! و شاید خیلی بیشتر از اون تعریف ! نمیشه دقیقن گفت که موضوع چیه اما خیلی اوقات حتا توی خواب هم چیزی رو با چشم نمیبینی اما کاملن اطمینان داری که کنارته !
و این حس رو به معنای واقعی تجربه کردم بعد از مدت ها ! یادمه آخرین باری که این حس رو تجربه کرده بودم 9 سالم بود
من یه جستجویی هم کردم که ببینم آیا دیدن یه شیر در خواب معنی خاصی داره ؟ و متوجه شدم اکثر جاها به این اشاره کردن که شیر یعنی یه دوست بسیار بد که نیت های خیلی بدی در مورد ادم داره و خیلی هم در کارش مصمم هست و قوی !
خواب دوم رو هرکاری کردم که بنویسم جزئیاتش یادم نیومد اما خیلی برام مهم تر از اون خواب اولم بود ! به خصوص زمانی که توی خواب از خواب پریدم ... حس می کنم قصه تازه از اونجا شروع شد ! که اگر یادم بیاد می نویسمش ! اما حس اصلی این خواب ها در این زمانی که من الان درش قرار دارم فقط روی این موضوع تاکید داره که یه چیزی که شاید حتا بلد نیستم بهش فکر بکنم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کنم بهم نزدیکه !
راستش من تمام مشکلاتم رو در حقیقت سپردم به همین وجود نزدیک ! چون احساس می کنم کار زیادی از دستم ساخته نیست !
اما شاید در کنار همه این مسائل باید به اون همه هشداری هم که بهم داده شد در قالب خواب توجه بکنم ! به خصوص نگاه پر از کینه و نفرت اون شیری که خودم هم نمیدونم چطور نتونست من رو شکار بکنه !
اشتباه من اینه که به خدا هم منطقی نگاه می کنم ! دوست دارم اثباتش بکنم و این اشتباهه !
خدا رو باید حس کرد و هیچ راه اثبات خاصی جز احساسش وجود نداره ! از روش منطقی موفقیت آدم در تکذیب و اثباتش به یه اندازه است
و چیزی که من بهش میگم خدا دقیقن باید همین شرایط رو داشته باشه ! وگرنه خدا نیست ! اون چیزی که ثابت شده - یعنی در تعاریف جا شده و در ذهن ما تعریف شده خدا نیست ! فقط تصور ما از خداست ! من دوست دارم حتا تصور اشتباهی ازش نداشته باشم !
در عوض هرچند سال یک بار اینطوری در رویاهام احساسش بکنم ! شاید احساس ادم برتری خاصی نسبت به عقلش داره و من دقیقن نمیدونم کدوم اینها با روحش بیشتر در ارتباطند !
اما در ادامه ارسال قبلی که در وبلاگ داشتم ... خیلی به این معتقدم که یه روزی به همین شکل از خواب بیدار میشم و یادم میاد که همه اینها رو خواب میدیدم ! شاید تعریف بهتری پشت این نوع زندگی وجود داشته باشه - تا اینکه به کل از بین برم و یه موجود جدیدی خلق بشه !
این ارسال رو هم فقط جهت اینکه یادم بمونه در وبلاگ نوشتم ...
من که یه مدته حس می کنم به خواب فرو رفتم و هیچ کار مفیدی انجام نمیدم جز حرکت توی رختخواب ! امیدوارم سریع تر بیدار بشم و به یه کاری برسم ! گرچه به نظر فعال میام اما هنوز به چیزی که دلم می خواد نرسیدم ! و امیدوارم این اتفاق سریع تر بیفته !
تا زمانی که این همه انرژی برای رسیدن به تصویری که در ذهنمه دارم !