خدا چیست ؟ پاسخی برایش ندارم ... زمانی که زیاد به این موضوع فکر می کنم هر لحظه تعریف جدیدی برایش خلق می کنم و چه بسا در همان لحظه آن تعریف نابود می شود و جای خود را به تعاریف دیگری می دهد !
همیشه میان آنچه می پنداریم و آنچه هست تفاوت هایی وجود داشته - چرا که ذهن انسان نامحدود است و شناختش نسبت به محیط و وقایع پیرامون دائما در حال رشد ... حال هدف من از بیان این مورد چیست ؟ اینکه بین خدایی که برای خود ساخته ایم و خدایی که اعتقاد داریم مارا ساخته است و خدا و ... تفاوت های بسیاری وجود دارد
خدایی که ما تعریفش می کنیم دائما با سوال مواجه می شود : آیا هست ؟ یا نیست ؟ که هست ؟ چه هست ؟ کجاست ؟ و ...
و خوب - "اصل موضوع" بی تغییر هست , بوده و خواهد بود
شاید بهتر باشد اصلا از افعال وابسته به زمان استفاده نکنیم , چرا که آنها هم مخلوق اند. در حقیقت در افعال نمی گنجد ! یا باید بگوییم هست یا نیست یا امثالهم که خوب به مکان محدودش می کنیم خود به خود , یا باید بگوییم بوده و خواهد بود که ناخودآگاه به زمان محدودش می کنیم . در صورتی که تعاریف ما مطابق با درک ماست و درک ما محدود و رو به رشد .
ممکن است نظری که امروز درباره ی خدا داریم با نظر 2000 سال پیش و نظر 2000 سال بعد تفاوت کند پس این خداییست که ما ساختیم نه آنکه ما محیط ما و حتی فکر ما را ساخته
خوب یک مقدار ملموس تر اگر بخواهیم بیان کنیم باید از خود بپرسیم اصلا بشر چرا به فکر خداوند افتاد ؟ چه چیزی ما را به او پیوند داد ؟ جدای از بحث ذاتی این موضوع , چیزی که باعث پیوند ما و خدا می شود و اینکه خدایی در ذهن خود خلق کنیم عدم توانایی ما در توضیح مسائل , حل مسائل و رویارویی با مسائل مختلف است
اگر به گذشته برگردیم تقریبا در تمام ادیان خدا واحد نبوده ! رعد و برق خدا داشته , باران خدا داشته , در زمان کسوف مردم معتقد بودند که گرگ آسمان می آید و خورشید را می بلعد ! به نوعی برای آنها این یکی از خدایان بوده که کارش بلعیدن خورشید بوده ! چرا ؟ چون هنوز خداوند کپلر و گالیله و ... را نازل نکرده بود تا پاسخی برای این سوالات پیدا کنند
کپلر آمد و این خدا را نابود کرد ! دیگری آمد و خدای باد را به چالش کشید و رفته رفته از تعداد خدایان کاسته شد !
بشر بی وفاست . هرجا که توضیحی قانع کننده پیدا کند خدا را نابود می کند ! هر جا بتواند چیزی را تعریف کند دیگر خدایی به آن نسبت نمی دهد . در حال حاضر هم خداوند درونِ ذهن ما چیست ؟ : خدایی که ما را آفریده است ! چرا ؟ چون ما توضیحی دقیق برای تعریف خود نداریم و به ناچار به خدا متوسل می شویم
خدایی که جهان را آفریده است ! جهانی که هنوز نمیدانیم چیست
خدایی که بهشت و جهنم را خلق کرده ! که ما هیچ تعریفی از آنها نداریم و ناچاریم واژه ای به نام خدا را واسطه کنیم
منتها - به نظر من یک دلیل احساسی وجود دارد که می گوید خدا هست . خدایی متفاوت با آنچه می پنداریم
در تعاریف جای نمی گیرد ولی به طرز عجیبی ملموس است - گویی کاملا می دانیم که چیست
ذهن ما نا محدود است . و چون نا محدود است همیشه به شناختش افزوده می شود ! و اگر چیزی بی نهایت باشد همیشه با این ذهن کشف می گردد و باز مورد سوال قرار می گیرد و کشف می شود و ...
در نهایت احساس می کنم که یار در خانه است و ما گرد جهان می گردیم ! این شناخت هرگز کامل نمیشود چون اگر قرار بود کامل شود محدود بود و اگر محدود می بود بحثش مدت ها پیش تمام شده بود
شاید اگر می پذیرفتیم که خدا خداست دیگر به دنبالش نمی رفتیم ! زیرا نه می دانیم باید به دنبال که بگردیم , در کجا بگردیم , تا کی بگردیم و نه هیچ !
شاید بزرگترین بت پرستی هم تعریف خداوند به وسیله ی ذهن باشد ... خدایی که با ذهن بشر قابل تعریف باشد بت است ...
بت را باید در ذهن شکست ! برای لمس واژه ی خدا باید به قلب رجوع کرد ... چرا که در قلب هیچ بتی وجود ندارد
لمسش کرده ام ! فقط دوست دارم تعریفش کنم ! این هم از "آن" دوست داشتن هاست !
و هنوز پاسخ دادن به این سوال یکی از دغدغه های بزرگ من است که خداوند انسان را آفرید یا انسان خداوند را ؟
به قول نیچه : "به راستی بشر یکی از خطاهای خداست یا خدا یکی از خطاهای بشر ؟"
مثل اینست که در بینهایت به دنبال یک بی نهایت بگردیم ! ذهن ! خدا !
به هر حال بابت صحبت "بی نتیجه" ام عذر خواهی می کنم
ماهیت "خدا" اینطور ایجاب می کند
سلام
با دین راحت میشه به این سوالات ذهن جواب داد.اما ! وقتی ما بخواهیم بدون در نظر گرفتن آموزه های دینی و اون مفهومی که بزرگتر ها از خدا ،زمان کودکی وارد ذهنمون کردند بهش فکر کنیم.کار مشکل میشه
وقتی از بچه های کوچیک که خدا خدا میگن میپرسم خدا چیه همون تعریفی رو دارند که والدینشون بهشون گفتند.
حالا تصورش رو کنید که اگه بشر ابتدایی برای رهایی از رنج و عذاب زمانهایی که احساس ناتوانی میکرده و یا نیاز به حمایت روحی داشت یا همونطور که شما گفتید زمانی که قدرت درک خیلی از اتفاقات رو نداشته ،بیاد و یه قدرت برتر با ویژگیهایی که بهش نیاز داشته رو توی ذهنش بسازه. و برای نجات نسل بعد از خودش از این ناتوانیی ها وجود همین قدرت رو از کودکی بهشون تلقین کنه!
ودر پی اون هم برای جلوگیری از سوء استفاده همنوع هاش از توانایی هاشون بیاد و جهنمی ترسیم کنه!طوری که دیگه نتونند توی خلوت هم مرتکب خطا های قراردادی بشند!!
واسه من که یه آدم معمولیم وقتی جهان منظم اطرافم رو میبینم با توجه به اینکه همیشه دیدام هر ساخته ای یه سازنده داره و درک وجود ساخته ای بدون سازنده رو ندارم. میگم حتماً سازنده ای منظم دقیق و عالمی داره دنیا!
بعد دیگه دل میسپرم به دین و گفته های انسانهای قبل از خودام
نمیدونم
بنظرم سهراب سپهری درست میگفت که: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم!